در حال تایپ داستان کوتاه راز ناله‌ها|marym

marym

تدوینگر آزمایشی
منتقد
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
562
پسندها
پسندها
5,456
امتیازها
امتیازها
319
سکه
4,530
«بنام آفرینش مرگ»
عنوان: راز ناله‌ها
ژانر: ترسناک
اثر: مریم فواضلی
ناظر: @والِ خسته!
دیباچه؛
شب‌های دعا فرا رسیده بود، و مردم سه شب پیاپی دعا می‌کردند. در این شب‌ها، ناگهان صدای نعره‌ای بلند و مخوف، فضای شب را پر کرد، صدایی که درد و خشم را نشان می‌داد و گوش‌ها را می‌پاره کرد. این ناله، گذشته‌ای تلخ و زخم‌خورده را زنده می‌کرد؛ فریادهای دردمند و پر اشک که دل‌ها را می‌گریاند و خاطرات تلخ را زنده می‌ساخت. در این شب‌ها، غم و هیجان درهم تنیده و فضای تاریک شب را پر از حسرت و ترس می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
شب‌های دعا فرا رسید،
در این سه شب مقدس، دل‌ها به آسمان‌ها می‌رسید،
اما در آرامش شب، صدای زنی کهن به فضا می‌بارید،
نعره‌اش گوش‌ها را می‌خراشید و دل‌ها را می‌گرید،
و در سوگ ناله‌هایش، افسانه‌های بی‌پایان جاری می‌شد.
با طلوع خورشید، آهی غریب از چاه بلند برخواست،
صدایی مانند لالایی تاریک، که در دل مه غلیظ گم می‌شد،
تمام محله در ترس و حیرت، از خانه‌ها بیرون آمدند،
تا در پس این فریادهای خاموش، رازهای کهن را بیابند،
و ناگهان، این صدا به فریادی بلند و پر از التهاب بدل شد،
و شب، در حسرت و هراس، در آغو*ش خود نگه‌داشت آن رازهای سر به مهر.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین