آخرین فعالیت پناه.

  • پناه.
    پناه. به :)Kahkeshan نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    نمی‌دانستم به آن دعانویس می‌توانم اعتماد کنم یا نه، اما شب‌ها کابوس‌های هولناک رهایم نمی‌کرد. سایه‌ای سیاه هر شب کنار تختم کمین می‌کرد،...
  • پناه.
    پناه. به ماه پیشونی نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    نمی‌دانستم چی کار کنم تا از شر آن دو هیولا نجات پیدا کنم. ولی برای برای نجات پیدا کردن از شر هیولای اول ایده‌ای در ذهن داشتم، به گفته‌...
  • پناه.
    پناه. به Zizi نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    شاید جز آن هیولا، این احساس پوچی بود که کنار سعید داشتم؛ احساسی که به سردردم اضافه می‌کرد. تنها کاری که از دستم برمی‌آمد، این بود که تا...
  • پناه.
    پناه. به یاسمن بهادری نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    یک سالی میشد که به خواسته‌‌ی بابام با پسر برادرش ازدواج کرده بودم. هیچ تفاهم یا عشقی بین ما نبود، حتی از زمان بچگی هم دعوا و مرافع...
  • پناه.
    پناه. به BISEl نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    .... تق...تق...بووم! کل بدنم لم*س شده،دهنم خشکه خشکه،ضربان قلبم ی جوری بالاس انگار روحم داره زور می‌زنه از تنم بیاد بیرون،تند تند نفس...
  • پناه.
    پناه. به malihe نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    خنده‌ای کریح به رویم پاشید و من و به دیوار کوبید و گفت: - بالاخره گرفتمت جونور کوچولو، حالا برای من قایم باشک بازی می‌کنی زورکی خندیدم و...
  • پناه.
    پناه. به M I R A S نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    ناخودآگاه از شدت ترس، هوا تو ریه‌هام حبس میشه. سعی می‌کنم پس مونده‌ی دی‌اکسید کربنی رو که توی ریه‌هام هست رو بیرون بدم تا اکسیژن بتونم...
  • پناه.
    پناه. به Zizi نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    طوری ترسیده بودم که نفس‌هام منقطع شده بودن. تق، تق... آروم چشم‌هام رو باز و بسته می‌کنم، که شاید این بار هم حرف مامان راست باشه و دارم...
  • پناه.
    پناه. به Tifani نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    حس عجیبیه، انگار همه‌چیز دور و برم محو شده و فقط صدای اون تق‌تق‌ها توی گوشم می‌پیچه. نمی‌دونم چرا بدنم می‌لرزه، انگار اون شب دوباره داره...
  • پناه.
    پناه. به آسِمان؛ نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    حالا که بیشتر فکر می‌کنم، چقدر این صدا منو یاد اون شخص می‌ندازه. این سایه‌ای که داره منو تعقیب می‌کنه، درست شبیه همون مرد شنل پوشیه که...
  • پناه.
    پناه. به malihe نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    غروب جمعه‌است و هوا گرگ و میشه، سایه‌ها بر روی زمین کشیده شدن، خیابون‌ها به طرز عجیبی خالی شدن، انگار کوید۱۹ برای بازپس گیری عرصه به شهر...
  • پناه.
    پناه. به sambal نوشته در موضوع همگانی هم‌نویسی با Like Like واکنش نشان داد.
    از اونجا که من نویسنده آماتوریم، رمان نوشتن یکم برام سخته. برا همین فکر کردم یه هم‌نویسی ایجاد کنیم. بازی از این قراره که هرکسی یه چیزی...
  • پناه.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در سیاه‌چاله‌ای خوفناک‌گیر کرده‌ام. هر چه عربده می‌زنم باز هم کسی پاسخ‌گویِ این...
  • پناه.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سکوت کرده بودم؛ نه نبودن طولانی مدتش را فریاد میزدم، و نه دروغ‌هایش را هوار...
  • پناه.
    پناه. به یمنا نوشته در موضوع محفل ادبی [خوانـدنشـان می چـسبد !] با Like Like واکنش نشان داد.
    میدونی شبا خیلی عجیبن هر شب انگار رنگ و راز خاص خودشو داره و این باعث میشه که من عمیقا به شب علاقه مند باشم و حتی شبایی که فرداش مشغله...
عقب
بالا پایین