آخرین محتوا توسط Mayar

  1. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    چند هفته گذشت... روزها مثل همیشه با تمرینات طاقت‌فرسا، درس‌های بی‌پایان، خستگی‌های شبانه و نگاه‌های سنگین و سرد کاترین می‌گذشت. من هم مثل همیشه، با شوخی‌های ریز و غرغرهای بی‌پایان، سعی می‌کردم دوام بیارم. انگار اون سه روز انفرادی، فقط یه خاطره‌ی دور و محو شده بود... اما هنوز گاهی شب‌ها، توی...
  2. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام بله، ولی متاسفانه بخاطر مشغله زیاد دیر به دیر وقت میکنم پارت بزارم.
  3. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    با سلام، دو پارت جدید گذاشته شد.
  4. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    صدای کلید توی قفل پیچید و در با صدای ناله‌ای باز شد. نور تند راهرو چشم‌هام رو زد، ولی هنوز قدرت نداشتم که دستم رو بالا بیارم. نگهبان با صدای خشک گفت: ـ حبست تموم شد؛ بلند شو. با زحمت از دیوار جدا شدم؛ بدنم مثل چوب خشک شده بود، انگار هر عضله‌ام التماس می‌کرد که همون‌جا بمونم. قدم‌هام کند بود، ولی...
  5. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    (روز اول – انفرادی) سرد بود؛ نه فقط دیوارها، نه فقط زمین فلزی زیر پام... همه‌چیز سرد بود. حتی فکرها، حتی خاطره‌ها. هر چند ساعت یک‌بار صدای قدم‌های نگهبان‌ها از پشت در می‌اومد، ولی هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. نه آب، نه غذا، نه حتی یک کلمه. من فقط با خودم بودم. با صدای نفس‌هام، با درد عضله‌هام، با...
  6. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام گلم شبت بخیر. دو پارت جدید گذاشته شد.
  7. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    وقتی از ساختمان خارج شدم آنا با چشم‌هایی که نگرانی ازشون می‌بارید نگاهم کرد. آنا: ـ چی‌شد؟ همه‌چی رو بهشون گفتی؟ پوزخند تلخی زدم؛ نمی‌خواستم بچه‌ها رو هم درگیر مشکلاتم کنم. - یه چند روزی باید برم انفرادی، نگران نباشید زود میام بیرون. نگهبان‌ها اومدن و بدون حرف، دو طرفم ایستادن. یکی‌شون دستم رو...
  8. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    وارد اتاق جلسه شدیم. همون اتاق سرد و بی‌روحی که همیشه بوی تهدید می‌داد. کولتر پشت میز نشست؛ کاترین کنار در ایستاد و من وسط اتاق، خیس از باران و خسته، روبروشون ایستادم. چند لحظه سکوت بود. فقط صدای قطره‌های بارون که به پنجره می‌خورد شنیده میشد. کولتر با صدای خشک و جدی گفت: ـ خب! توضیح بده. کجا...
  9. Mayar

    اطلاعیه •~درخواست ایجاد تاپیک شخصیت رمان‌ها~•

    سلام https://forum.cafewriters.xyz/posts/370229/ رمان سایه های تمرد
  10. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام عزیزم روزت بخیر. سه پارت جدید گذاشته شد.
  11. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    به ورودی جنگل رسیدیم و از سیم خاردارها رد شدیم، آنا کنارم ایستاده بود، هنوز دستم رو محکم گرفته بود، انگار می‌ترسید دوباره گم بشم. با وارد شدن به سازمان نورهای سرد و دیوارهای بلند دوباره جلوی چشمم ظاهر شدن. صدای همهمه‌ی بچه‌ها از دور شنیده میشد. تا چشمم بهشون افتاد، نیوت، جولیا، و حتی تامس با...
  12. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    ـ مایا! با شنیدن اسمم، بی‌اختیار سرم رو چرخوندم. آنا بود، همراه با دو نفر از نگهبان‌ها. چهره‌ش پر از اضطراب و استرس بود. به سمتم دوید. هنوز کامل از جا بلند نشده بودم که خودش رو پرت کرد توی بغلم و با تمام توان فشارم داد. با صدایی که ته‌مونده‌های خنده توش حس میشد گفتم: ـ آنا... آروم‌تر! داری...
  13. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    با صدای جیک‌جیک گنجشک‌ها، از خواب پریدم. هنوز سنگینی خواب روی پلک‌هام بود و دلم نمی‌خواست بیدارشم. ناگهان حس خیسی روی صورتم باعث شد پلک‌هام بلرزن. چند لحظه بعد، همون حس دوباره تکرار شد؛ مایع گرم و لزجی روی گونه‌م پخش شده بود. با کلافگی چشم‌هام رو باز کردم. فاصله‌مون کمتر از نیم وجب بود. دو جفت...
  14. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام بله...متاسفانه این مدت خیلی درگیر بودم در اسرع وقت پارت‌ها رو میزارم.
  15. Mayar

    نقد کاربر نقد دلنوشته‌ی نجوای پنهان | سونیا

    سلام گلم وقتت بخیر🍁 دلنوشته فوق‌العاده زیبایی بود و یه حس قشنگ و یه ارامش خاصی بهم میداد موقع خوندنش. ولی یه چیزی که میخواستم بگم این بود که بهتر میشه اگر بیشتر از کلماتی که به امام زمان مربوطه استفاده کنی هرچند که الان هم عالی هست. موفق باشی گلم🍀
عقب
بالا پایین