همیشه میگفتی تا زمانی که چشمها میتوانند حرف بزنند آدمی چه نیاز به زبان دارد؟ حال میتوانم آن را با پوست و استخوان درک کنم نادیا! چشمانم در فراغت سرد و بیروح شدهاند، اشکها از کاسهی آنها لبریز و گودی پای چشمم را دریا کرده است. میبینی نادیا؟! تمام ناگفتهها در سکوت پنهان میشوند و از چشم جاری.
نام اثر: مردهها دردشان در صدا نمیگنجد
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: پریا شریفی
دیباچه:
نادیا، میخواهم از پس حنجرهی خونآلودم صدای خشدارم را بشنوی. آسمان به سان خون، سرخ است. دانههای برف روی شانهام سنگینی میکنند، قو آواز مرگ سر میدهد و من چون تگرگی آتش گرفته در کورترین نقطهی این جهان...