-
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با
Like واکنش نشان داد.
اتاق‌خواب تنها با دیوارکوبی که نور لرزان داشت روشن شده بود، مهدیه بالای تخت ایستاد و به چهره‌ی آرام و غرق غم آرش می‌نگریست... -
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
مهدیه هنوز از کنار آرش فاصله نگرفته بود. با اینکه سعی می‌کرد آرام به‌نظر برسد، ولی نگاهش مثل شعله‌ای زیر خاکستر می‌جوشید. آرش آینه را...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آرش روی لبه‌ی مبل تک‌نفره نشست، هنوز بوی نم و کاغذ سوخته از جعبه در مشامش مانده بود. مهدیه روبه‌رویش ایستاد، شال خاکستری‌اش روی شانه‌اش...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
باد از پنجره‌های بسته عبور می‌کرد. نه صدایش طبیعی بودو نه حضورش، انگار این صدای باد نبود، صدای خشم کسی بود که به پنجره می‌زد. مهدیه...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
*** آرش کلید را میان انگشت‌هایش نگه داشته بود. انگار استخوان نبود، کهن‌تر از استخوان بود. مهدیه کنارش روی صندلی ماشین نشسته بود و...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
*** درِ فلزی سردخانه با صدایی شبیه کشیده شدن استخوان بر سنگ باز شد. نور سفید، تیز و مرده، روی زمین افتاد و خطوط صاف و بی‌رحم کاشی‌ها را...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
دستش هنوز گرم آینه بود. حرارت نداشت، اما دستش گرم شده بود. عجیب‌تر آن‌که انگار گرمایی از درون خودش می‌دوید و به آینه برمی‌گشت. حلقه‌ی...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آرش دستش را از روی قفل برداشت. جعبه در آغوشش سنگینی می‌کرد؛ نه از جنس فلز، از جنس چیزی که درونش بود. چیزی که نمی‌خواست بیرون بیاید، اما...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آرش هنوز به دیوار نگاه می‌کرد. سایه آرام بود، تکان نمی‌خورد. سایه‌ای بی‌صدا، بی‌قالب، بی‌نسبت با هر آن‌چه در اتاق بود. دستش را بالا...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
طبقه‌ی دوم، جایی که معمولاً کتاب‌های خودش را می‌چید، چند جلد کتاب بودند با جلد چرمی تیره. عنوان‌ها را نمی‌دید، ولی می‌دانست قبلاً آن‌جا...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آرش بلند شد. چیزی در دلش فروریخته بود. _ این... امکان نداره. _ آره، ولی روی اون برگه، اسم شما نوشته شده بوده به عنوان نویسنده یا...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
انگار هوا کمی سنگین‌تر شد. آرش نفهمید کی نفسش را حبس کرده بود. فقط حس کرد دستش یخ کرده و در همان لحظه، گوشه چشمش تکان عجیبی در جسد دید،...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
سردخانه بیمارستان، ساعت پنج عصر. نور فلورسنت روی کاشی‌های ترک‌خورده می‌ریخت. بوی الکل و چیزی تندتر مثل فلز درهوا پخش بود. آرش هیچ‌وقت...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
تلفن درست وسط تایپ یک جمله زنگ خورد. آرش نگاهش را از صفحهٔ مانیتور جدا کرد. ساعت روی دیوار ۹:۱۳ صبح را نشان می‌داد. شماره ناشناس بود،...
-
مَمّد به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
مقدمه این‌ها آخرین کلماتی‌ست که با خط خودم می‌نویسم، اگر هنوز خطی مانده باشد. از وقتی که آن جمله را خواندم، نه، فقط دیدم... چیزی در من...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
1602
آخرین بازدیدکنندگان
- 1,602 بازدیدهای نمایه
