رو به افسون که توسط مهلقا گرفته شده بود و به زمین زل زده بود گفت:
- یادته شب عروسی تو و گلخاتون چقدر گفتین من حسودم و چشم دیدن خوشبختی خواهرم رو ندارم؟
صدایش را بلندتر کرد و گفت:
- الان همین گلخاتون کجاست که نتیجهی رضایتش واسه این ازدواج رو ببینه؟ حتی به خودش زحمت نداد بیاد سر قبر پونه.
عماد...
با یادآوری رابطهی عاشقانهی خواهرش و پرهام چشمهایش پر از اشک شد و با بغض جواب داد:
- خیلی خوب بود... هیچ مشکلی نداشتن.
بازپرس سرش را تکان داد و سوال دیگری پرسید:
- شب عروسی کسی رفتار مشکوکی نداشت؟ اتفاق عجیبی به چشمت نخورد؟
با یادآوری اینکه هیچکس جز خودش رفتار مشکوکی نداشت سری به نشانهی نه...
پناه درحالی که سعی میکرد بغضش را قورت دهد با صدایی لرزان گفت:
- من، نمیدونم... من... .
بازپرس نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی آرامتر برخورد کند.
- ببین دخترم، خواهر و شوهر خواهر تو شب عروسیشون به قتل رسیدن. باید به سوالات ما جواب بدی.
پناه نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد و درحالی که چشمانش را...
جاوید متقابلا سری تکان داد و نگاهش را به پناه داد.
- خانوم پناه سالاری. بفرمایید برای بازجویی.
پناه با شنیدن اسمش شتاب زده سرش را بالا آورد و مضطرب به جاوید نگاه کرد. عماد به سمت پناه آمد و درحالی که بازوهایش را میگرفت و او را بلند میکرد کنار گوشش آرام گفت:
- آروم باش پناه.
جاوید با اخم به...
رهام کلافه نگاهش را به پروندههای روبه رویش داد و جاوید درحالی که نگاهش به صورت تپل رهام بود گفت:
- دختره حتی باور نداشت خواهرش مرده. سر قبر داد و بیداد راه انداخته بود که شما دروغ میگین.
رهام با همان اخم جواب داد:
- موقع مراسم چیز مشکوکی به چشمت خورد؟
جاوید نچی کرد و گفت:
- نه. اکثراً...
حتی در تماسهای تلفنی هردو مقتول هم چیز مشکوکی پیدا نشده بود. یک دستش را به پیشانیاش گرفت و اخمهایش را بیشتر درهم کشید. باید کمی بیشتر جست و جو میکرد. امکان ندارد قاتل هیچ ردی از خود به جا نگذاشته باشد. امیدوار بود که حداقل از بازجویی خانوادهها چیزی دستگیرش شود.
به یاد خواهر پونه افتاد. مشخص...
عماد با چشمهایی اشکی در چشمهای پناه زل زد و با آرامی و ملایمت گفت:
- گوش کن پناه. الان وقتش نیست. باید قاتل پونه رو پیدا کنیم. باید بریم واسه بازجویی.
پناه به عماد نگاه کرد و درحالی که نفسنفس میزد و عقبعقب میرفت متحیر جیغ کشید:
- مگه خواهر من به قتل رسیده که باید قاتلش رو پیدا کنیم؟! شماها...
افسون درحالی که تقلا میکرد خود را از میان دستان عماد رها کند با صدایی گرفته که به زور در میامد گفت:
- کجا برم عماد؟ بچم اینجاست من برم کدوم جهنم درهای؟ پونه اینجا سردش میشه. بچم تاریکی رو دوست نداره.
عماد با فکی منقبض شده و بغض چشمانش را بست و علیرضا درحالی که همسرش را به دست شبنم میسپرد به...