آخرین محتوا توسط Arjmand

  1. Arjmand

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ سلام درخواست تگ
  2. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    چه‌دیر پی به وصله‌ی ناجور بودنش بردم. سست و بی‌حال به صندلی تکیه دادم. سعی می‌کردم حرف‌هایش را در ذهنم حلاجی کنم خیلی خودم را کنترل کردم تا گریه‌ام نگیرد. کوله‌ام روی پایم بود و صدای ویبره‌ی موبایل می‌آمد. آهسته زیپ کیف را باز کردم و نگاهی به پیام‌های تهدیدآمیزش انداختم. صورتم را به شیشه‌ی ماشین...
  3. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    از سر کوچه پیچیدم عزیزخانم را با چادر سفید گلدارش، هراسان دم در ایستاده دیدم. بدو بدو خودم را رساندم. در حالی که نفس‌نفس می‌زدم گفتم: -سلام. خیر باشه چی شده؟ قسمتی از خریدها را از دستم گرفت. با اخم‌های درهم جلوتر وارد حیاط شد. زیر ل*ب شروع کرد به غرولند کردن و گفت: -شدی زن سعدی. در حیاط را...
  4. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌تعارف، اگر چند روز نمی‌دیدمش دلم برایش تنگ می‌شد و دوستش داشتم ولی دقیقاً همین وسط امایی پررنگ و خاص وجود داشت. امایی با جواب شفاف. که او نمی‌توانست همسرم باشد. ارسلان، با معیارها و قواعد سخت خودش در مقابل ذهنیات و تصورات فانتزی و عشق پرشوری که دنبال تجربه کردنش بودم، جایی نداشت. دوباره مرض...
  5. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    همین یک جمله کافی بود تا از ترس قالب تهی کنم چون به اندازه‌ی کافی حالم ناخوش بود. پس این همه مدت زاغ سیاهم را چوب میزد. آب دهانم را به زور قورت دادم. حتماً او هم صدای تپش‌های قلبم که در گوش هایم پیچیده بود را می‌شنید. گرگرفته، با مِنمِن و هزار جانکندن گفتم: -نمی‌دونم والا. مگه باز بود؟ سرش را...
  6. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    خلاصه بعد از کلنجار رفتن با زحمت بسیار، قفل در زنگ زده را باز کردم و در را نیمه باز گذاشتم. آهسته و بی‌صدا همان‌جا منتظر ماندم. با استرس و تشویش قدم می‌زدم. دلم شور می‌زد. عرق‌های ریز روی پیشانی‌ام را با دستمال کاغذی پاک کردم. آمدنم فکر غلط و اشتباهی بود. او ارزش آن همه خطر کردن را نداشت وقتی ته...
  7. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    با ذوق از خرید لباس گرفته تا مدل آرایشم همه را بدون مشورت انجام دادم. خلاصه، تمام پس اندازم شد یک مشت خریدهای بیهوده‌یِ بنجول که به درد سطل آشغال هم نمی‌خورد. لباس پفی قرمز کوتاه با آن حجم از توری که همه‌اش روی هوا ایستاده بود. بیشتر به درد دختربچه‌های چهار پنج ساله برای رقص باله می‌خورد تا من...
  8. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    هر چه مقایسه‌ و سرزنش‌های مادر از سر به هوا بودن و پرحرفی و بی‌هنری و بی‌استعدادی من بیشتر می‌شد، خشمگین‌‌تر می‌شدم. دوست‌داشتم لج کنم و سامان بهانه‌ی خوبی برای فاصله‌ام از همه می‌شد. گرچه او هم توجه و التفات آنچنانی به احساساتم نداشت و هر وقت میلش می‌کشید جوابم را می‌داد چون فقط دنبال افکار...
  9. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در تنهایی مداوم به ارسلان فکر می‌کردم. همیشه ته دلم از احساساتم نسبت به او گیج و گم می‌شدم. آنقدر محجوب و جذاب بود که دختران مجرد آشنا و فامیل تا در و همسایه برای داشتنش دل‌شان می‌لرزید. کاش می‌شد از مو به موی ماجرا باخبر شوم. مثلاً اولین نفری که پیشنهاد داد چه کسی بوده؟. یا واکنش و نظر خودش...
  10. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌طاقت، حرف‌هایش را نصفه گذاشتم. کوله‌ام را برداشتم و به طرف خانه رفتم. زیر ل*ب هر بد و بیراهی که بلد بودم نثار همه کردم. با حالت قهر به اتاق خودم رفتم و دق دلم را با محکم بستن در خالی کردم. *** نزدیک ظهر با چشم‌های پف کرده از گریه‌های شب گذشته با بی‌حوصلگی تمام از خواب بیدار شدم. با تنی کوفته...
  11. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    آشنایی با سامان جز علاقه‌ی یک طرفه و دردسرهایی که هر روز بیشتر می‌شد چیزی برایم به همراه نداشت. اما فرصت رفتن و وسوسه‌ی زندگی جدید آن مدلی که همیشه دلم می‌خواستم، لحظه‌ایی رهایم نمی‌کرد تا همچنان در مسیر حماقت و نادانی بمانم. خلاصه با تماس ارسلان و جواب دادن راننده‌ی تاکسی، کتاب و موبایل را...
  12. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    پیوند عصر جمعه با تاریکی هوا و درخت‌های سر به فلک کشیده‌ی بلند، دو طرف خیابانی که انگار ته نداشت، پرنده هم پرنمی‌‌زد چه برسد به آدمیزاد، خوف عجیبی به دلم می‌انداخت. گاهی ماشینی با سرعت از کنارم رد می‌شد تا از ترس قلبم فرو بریزد که نکند سرنشین‌هایش پیاده شوند و مزاحمتی ایجاد کنند یا مرا بدزدند...
  13. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سه چهار پله را سریع رد کردم و خودم را رساندم. پشت در با دیدن کفش‌های ارسلان وا رفتم. نمی‌توانستم وقت عزیزم را برای برگشت به خانه و تا موقع رفتن او هدر بدهم. به اقبالم لعنت فرستادم و بلافاصله شالم را جلوتر کشیدم تا تار مویی بیرون نباشد. موهای بلند و صافم را پشت سرم درون مانتو جمع کردم و با پشت...
  14. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بعد از با وسواس حاضر شدنم با هیجان روبروی آیینه ایستادم. چند قدم به جلو و عقب برداشتم و چرخیدم اما انگار صاعقه‌ایی ناگهانی در ذوقم خورد چون نمی‌دانستم چرا آنقدر زشت شده بودم. کسی هم نبود که نظرش را بپرسم. بین آن همه لباس، آخه نارنجی هم شد رنگ؟. دستم را به انتهای لباسم گرفتم و کشیدم اما باز هم...
  15. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    چه مرضی بود که متفاوت از بقیه آستین مانتوی فرمم را برای خودنماییِ دستبندهای نخی رنگارنگ که سفیدی پوستم را صد چندان می‌کرد، تا می‌زدم؟. فقط چاره‌ای برای مانتو و شلوار گشادم نداشتم. بالاخره با نارضایتی کوله را روی دوشم جابهجا کردم و از مدرسه بیرون زدم. مثل پرندهایی رها از قفس، کل خیابان منتهی به...
  16. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مثل تمام روزها با شنیدن صدای زنگ، هیجان‌زده از سر جا پا شدیم. انگار اولین دفعه است که کسی پشت در ایستاده که با هول دادن یکدیگر در تراس و ریزریزخندیدن از بالا به سمت کوچه خم شدیم و به تماشا ایستادیم. از بخت خوشم، دیدن قیافه‌ی نحس سامان همان اولین جرقه‌ی اشتباه در ذهنم، برای به آتش کشاندن آینده‌ام...
  17. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    از افکار مختلفی که همگی به ذهنم هجوم آورده بودند حس بدی داشتم. زانوهایم می‌لرزید. سرم گیج می‌رفت و قادر به تمرکز کردن نبودم. فقط می‌دانستم امروز را نباید با ارسلان روبرو شوم و به خانه‌ی خودمان بروم تا با زبان خوش عزیزخانم و مادر مشکل را حل می‌کردند. اما طولی نکشید که مثل خروس بی‌محل نفس زنان...
  18. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    حال فضاحت‌بار هر دوی‌ ما شبیه هم بود. شنیدم وقتی با قدم‌هایی بلند از کنارم رد شد، زیر ل*ب زمزمه کرد و گفت: -حیف اون همه زحماتی که به پای آدمِ بی‌لیاقتی مثل تو ریختم. نوای هق هق گریه‌ها با صدای تکه تکه شدن شیشه‌ی قهوه‌ی دم دستش در کف آشپزخانه درهم آمیخت. بعد به طرف اتاق خواب رفت و در را محکم بهم...
  19. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    درد کفش‌های پاشنه بلندی که تنگ بودنشان تمام انگشت‌های پایم را بهم می‌فشرد، حاصل خریدها و انتخاب‌هایِ بی‌دقت و هول‌هولکی بود که فقط محض از سرباز کردن انجام‌شان داده بودم. وقتی کلافه کفش‌ها را از پایم درآوردم، انگار نیمی از خستگی تنم همان‌جا در رفت. نفس عمیق و از ته دلی کشیدم و روی سرامیک‌های براق...
  20. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    فصل اول "تا من تو را بديدم ديگر جهان نديدم گم شد جهان ز چشمم تا در جهان نشستي" (شاعر: عطار) شاید می‌شد ابتدای عاشقانه‌ی ورود عروس و داماد برای شروع اولین شب زندگی مشترک‌شان، شیرین و به یادماندنی آغاز شود نه آنگونه زهر، اما از فشار روانیِ گذر آن روزها اعصابی برای هیچ‌کدام از ما باقی نمانده...
  21. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بسم الله الرحمن الرحیم «اللهم عجل لولیک الفرج» " نهایت سپاس از خوانندگانی که بعد از رمان لحظه دیدنت در این کتاب همچنان همراهم بودند. زیرا، همه درون خود شاهزاده یا شاهدختی برای دوست داشتن دارند. حتی آن جایی که خام و هیجان‌زده به آدم‌های اشتباه برمی‌خورند تا قسمتی از تجربه‌ی‌شان شود که چون...
  22. Arjmand

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    عنوان: شاهزاده‌ی شاهدخت نویسنده: تهمینه ارجمندپور ژانر: عاشقانه خلاصه: رمان «شاهزاده‌ی شاهدخت» روایتگر زندگی دختری است که در میان سنت‌ها و باورهای خانوادگی سختگیرانه رشد کرده، اما دلش در جست‌وجوی مسیری متفاوت است. آشنایی ناگهانی او با پسری خارج از دایره‌ی این باورها، دریچه‌ای تازه به رویش...
  23. Arjmand

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    سلام درخواست تایید رمان دارم
عقب
بالا پایین