Pingu
کاربر جدید 25 از آرزوهای برباد رفته
- تاریخ ثبت‌نام
آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره کاربران بازدیدکننده از نمایه شما
-
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با
Love واکنش نشان داد.
چانه‌ی گرد و کوچک نیلوفر لرزید. اشک در چشمان سبز تیره اش جمع شد. با مشت بسته‌اش به تخت سینه‌ی بهنام کوبید: - خجالت نمی‌کشی غش می‌کنی مرد... -
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
بهنام دستش را بالا برد تا دختر سوال پرسیدن را تمام کند و گفت: - فقط می‌خوام بخوابم. یادم نمیاد کی خوابیدم. یادم نمیاد الآن چند روزه که...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
با صدای ایستادن آسانسور پلک‌هایش را باز کرد اما دیدش همراه با سرگیجه و دوبینی بود. احساس می‌کرد که نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. دستش را...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
-تفنگ رو از کجا آورد؟ -مال خودش بود. -یعنی تو خونه تفنگ داشتید؟ -آره تفنگ شکاری بود. همین‌جا بود. همکاراتون بردنش. بهنام به معنای دانستن...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
بهنام رو به روی دختر روی زمین نشست و گفت: - بهنام روح بخش. بازپرس ویژه‌ی قتل. دختر حتی کوچک‌ترین تکانی نخورد. بهنام با دو انگشت،...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع شاخص رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
*** جسد وضعیت بدی داشت. به شکم زن بیچاره از فاصله‌ی نزدیک، سه گلوله از تفنگ شکاری شلیک شده بود. زن، غرق در خون در حالی که احشاء شکمی‌اش...
-
همچنان👈همچنان مرامنامهی👈مرامنامهی برایمان👈برایمان پایمان👈پایمان دلخراش👈دلخراش اونجا👈اونجا سمتشان👈سمتشان آنکه👈آنکه...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
باید صبح شنبه به آگاهی می‌رفتم؟ یک قاشق دیگر خوردم. نمی‌گفتند تا الآن کجا بودی؟ باز هم یک قاشق دیگر. نمی‌گفتند وقت تشکیل دادگاه در کدام...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
نگاهش کردم و پلک زدم. کاسه‌ی بزرگ دستش از آش رشته پر شده بود. آش خوش رنگ و لعاب و خوش‌بویی بود. ادامه داد: - زودتر می‌خواستم بیام برای...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
شاید کسی به پاهایم وزنه آویزان کرده بود که راه رفتن انقدر سخت می‌نمود. سال‌ها طول کشید تا از در آسانسور به در خانه‌ام برسم. مثل روحی...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
*** "نارون" یک باغ_رستوران شیک بود که با نازی و تینا از همان دوران دانشگاه مشتری‌اش بودیم. گرچه همیشه حساب و کتاب جیبمان به این ریخت و...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
جلوی در آرایشگاه که توقف کردم، برای نازی که منتظر مانده بود، بوق زدم. دستی به موهای ل*خت بنفشش زد و خرامان خرامان به طرف ماشین آمد...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
به طرف نازی رفتم. تمام هیکلش بوی رنگ می‌داد. لبخندش را در صورتش پهن کرده و حرصی گفت: -این چه سر و ریختیه؟ -از سر کار اومدم. برایم اخم...
-
Pingu به موضوع در حال تایپ رمان سه‌پلشت| حانیه.س پاسخ داده‌است.- حقته! چقدر گفتم بیا بریم لواسون اونجا بروبچ یه برنامه توپ چیدن؟ هی ناز کردی گفتی این چیزا به گروه خونیم نمی‌خوره. خری دیگه، خـــر...
-
Pingu به موضوع در حال تایپ رمان سه‌پلشت| حانیه.س پاسخ داده‌است.قبل از بابا، مامان بدون هیچ ملایمت یا لبخندی زودتر خودی نشان داد. - دستتون درد نکنه صرف شده. اوه اوه! معنی این جدیت کلام را فقط من و...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
56
آخرین بازدیدکنندگان
- 56 بازدیدهای نمایه
