آخرین فعالیت پروانه🙃
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با
Like واکنش نشان داد.
پارت دهم: اتو/بوس بغلش کرده‌ام، سرش را روی شانه‌ام گذاشته. اشکهایش را حس می‌کنم. بغضم گرفته اما باید قوی باشم. می‌گوید: «تو رو خدا مواظب... -
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت نهم: فکر کردی برام مهمه؟ رو به روی یک سوپرمارکت کنار جاده ماشین را پارک می‌کند. به داخل مغازه می‌رود، مقداری تنقلات و یک پاکت سیگار...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت هشتم: کار صورتش را یکسره کردند رو به روی آینه‌ی دستشویی مشغول تراشیدن صورتش شده بود که صدای شکستن چیزی، شبیه یک لیوان از آشپزخانه...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت هفتم: کفتارها کار را تمام کرده بودند به مبل تکیه داده و کانال‌های تلوزیون را بالا و پایین می‌کند. موبایلش زنگ می‌خورد. جواب می‌دهد...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت ششم: آسمان بار امانت نتوانست کشید شب است، آسمانِ گرفته و ابری بغضی در گلو دارد که انگار سال‌هاست کسی جلوی ترکیدنش را گرفته. هوا به...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت پنجم: سیگار کشید تا فراموشت کرد یک مشت قرص را بالا می‌اندازد، سرش را پایین می‌برد و از شیر آب می‌خورد. آرام روی زمین می‌نشیند. در...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت چهارم: کاش باد من را ببرد غروب شده است. توی بالکن نشسته‌ام برای استراحت و مطالعه، صدایی از پایین می‌گوید: «سلام آقا.»، برایش دستی...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت سوم: روزی که دنیا برای همیشه متوقف شد گفتم:«حالا که همه چی تموم شده، دوست ندارم هیچ وقت دیگه برگردی به اونجا.» گفت:« نمیتونم بهت...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت دوم: آبی و قرمز تلویزیون را خاموش می‌کنم. به سقف خیره می‌شوم، رنگ‌های آبی و قرمز روی سقف افتاده. چشم‌هایم را می‌بندم... چشم‌هایم را...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
پارت اول:ما هنوز یک ربع وقت داریم به ساعتش نگاه می‌کند، هنوز یک ربع وقت دارد. موبایلش را برمی‌دارد و پیامی یک خطی را برای سه نفر...
-
پپروانه🙃 به RÅTHĒMÃN نوشته در موضوع در حال ویرایش دلنوشته از نفس افتاده | RÅTHĒMÃN با Like واکنش نشان داد.
نام اثر: از نفس افتاده سرشناسه: آریو موضوع: دلنوشته ژانر: اجتماعی- عاشقانه سطح: محبوب سال نشر: ۱۴۰۴ منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان...
-
پپروانه🙃 به marym نوشته در موضوع در حال ویرایش داستانک قاضی حکم صادر نکن | marym با Like واکنش نشان داد.
- خشم نبود آقای قاضی، من بی‌ناموس نیستم. این جملات از زبان مرتضی خارج شدند و احساس ناامیدی و عصبانیت در چهره‌اش مشهود بود. چشمانش پر از...
-
پپروانه🙃 به marym نوشته در موضوع در حال ویرایش داستانک قاضی حکم صادر نکن | marym با Like واکنش نشان داد.
مرتضی، با چشمانی پر از خشم و عصبانیت، با صدای بلند گفت: - سرش می‌خوام ببرم نشون تکه‌تکه آدم‌هایی که گفتن بی‌غیرتم و مرد نیستم! این...
-
پپروانه🙃 به marym نوشته در موضوع در حال ویرایش داستانک قاضی حکم صادر نکن | marym با Like واکنش نشان داد.
نسترن، با چشمان نیمه‌باز و حالت ناامید، روی زمین افتاده بود. شکم او هدف خشم احمد قرار گرفته بود و حالا نفس‌هایش به‌سختی و با لکنت از...
-
پپروانه🙃 به marym نوشته در موضوع در حال ویرایش داستانک قاضی حکم صادر نکن | marym با Like واکنش نشان داد.
مرتضی با حالت بی‌روح و چهره‌ای خشمگین ل*ب زد و گفت: - با عمو حرف می‌زنم، بهش می‌گم می‌خوام نسترن رو برگردونم خونه و اونجا می‌بریم و...