-
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با
Like واکنش نشان داد.
جشن عقد و عروسی طناز در باغی بزرگ، مجلل گرفته شد. تمام خوشیهای دنیا فقط در کنار ارسلان میچسبید و خوش میگذشت. حتّی دیگر به رفاقتشان... -
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
وقتی هراسان و دستپاچه به خانه رسیدم، ارسلان نشسته بود. میخواستم طبیعی رفتار کنم ولی او مرا بهتر از خودم میشناخت. بهانهاش را برای کج...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
با هم وارد محضر شدیم. صدای دستزدن و شادی از همه جا به گوش میرسید. کنار هم نشستیم. دقایقی گذشت تا متوجّهی اطرافم شدم. انگار تازه سالن...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
نمىتوانست جلوى نيش زبانش را بگیرد. کاش امروز، گذشته را یادآوری نمیکرد. ارغوان پلکهایش را روی هم گذاشت و گفت: - خیلی هم قشنگه. این...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
خجالتزده سرم را پایین نگه داشتم. آنقدر خنگ و دستپاچه بودم که حواسم به دوربینهای ساختمان نبود که چه راحت همانروز سر مچم را گرفته بود...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
ارغوان و صدرا آنقدر هول و دستپاچه بودند که به قول عزیزخانم هنوز غذا در گلویمان بود با اصرار میخواستند برای حرف زدن به اتاق برویم...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
- حرف زدن باهات آهن سرد کوبیدنه. حالا نمیخوای بدونی کیه، کارش چیه؟ چند سالشه؟ صدایم را بالاتر بردم و گفتم: - نه والا. تا وقتی بحث...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
دلم غش میرفت برای خواهرجون گفتنهایش که بوی صمیمیت و دوستداشتن را میداد. چهار زانو نشستم و گفتم: - خیر باشه. کپکت خروس میخونه...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
به هزار زحمتی که بود ظاهرم را آرام و خونسرد نشان دادم چون از نزدیکش بودن میترسیدم. از اینکه دوباره خامش بشوم. از عمق نگاه چشمانش که...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
گوش مفت برای نصیحت کردن میخواستند و سرزنش و شماتت از رفتار نادرستم جلوی زندایی. قطعاً پریدنم به ارسلان از همه بدتر بود. جدّی و محکم...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
در این مدت دوماه آشنایی ما و خواستگاری سنتی، چند برخورد بیشتر همدیگر را ندیده بودیم. او که همیشه کت و شلوار میپوشید. سر به زیر، رفتاری...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
بشقابی به همراه چند شیرینی و چای جلویش گذاشتم. با لحن مسخرهای گفت: - دست شما درد نکنه عروسخانم. دور از همه نشستم. عصبی خم شدم و مشغول...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
خدایا چه موقع بدی یادش آمده بود همان ارسلان قبل بشود. مسئولیتپذیر و دوستداشتنی امّا نه برای شاهدختی که از همه چیز دست شسته بود. *** به...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
یک دست لباس خاکستری ورزشی تنش بود. بوی عطرش دل میبرد. خودم را به ندیدن زدم. دوستنداشتم بعد مدّتها با او سلام و احوالپرسی کنم. دلم...
-
Dayi به Arjmand نوشته در موضوع اتمام یافته رمان شاهزادهی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور با Like واکنش نشان داد.
بعضی از حسها هیچوقت عوض نمیشد. تمام خاطرات، در چند ثانیه به سرعت برق از جلوی چشمانم گذشت. مثل ذوق بودنش حتّی اگر آنقدر از دستش شاکی...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
258
آخرین بازدیدکنندگان
- 258 بازدیدهای نمایه
