آخرین محتوا توسط الماس

  1. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هو القم داستان کوتاه: سرباز وطن به قلم: نگین‌ بای ناظر: @DoNyA♡Gh خلاصه: یوسف مردی از دیار مردانگی! مردی که زندگی‌اش را فدا می‌کند؛ در راه وطنش! از خود و جان خودش می‌گذرد؛ اما از زادگاهش هرگز! او می‌رود اما یادش باقی می‌ماند. مقدمه: با تو خداحافظی نخواهم کرد؛ تو میروی اما نرفته‌ای! از فکر و...
  2. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    صدای دلنشین اذان به گوشم می‌رسد. ناخودآگاه لبخند ملیحی بر روی لبانم و ذکر الله بر زبانم جاری می‌شود. الله اکبر و الله اکبر الله اکبر و الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله اشهد ان علی حجه الله حی علی الصلاه...
  3. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یک پسر به اسم محمود دارند. با دایی و زندایی سلام و احوالپرسی می‌کنم. احمد آقا، دایی یوسف می‌شود ولی من هم دایی صداش می‌کنم. زندایی زهرا من را می‌بوسد و می‌گوید: خوبی نگار جانم؟ ممنونم زندایی. قربونت بشم؛ بهار کوچولو چطوره؟! خوبه. چه عجب از این‌طرف‌ها. والا ما که همیشه اینجا میاییم. شما قدم...
  4. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    اشکی که گوشه‌ی چشمم جمع می‌شود را می‌چینم. برای اینکه بی احترامی به دایی و زندایی نشود به جمع می‌پیوندم و بحث را عوض می‌کنم، یک‌ساعت بعد با رفتن دایی و زندایی مشغول ظرف شستن می‌شوم اما در فکر فرو می‌روم. سایه‌ای را پشت سرم احساس می‌کنم. مطمئن بودم که یوسف است اما به رو نمی‌آورم. صدایش را...
  5. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سوالش را با هزار شک و تردید ازم پرسید. می‌دانستم که دلش با رفتن است و برای دلگرمی من این حرف را می‌زند. نفس عمیقی می‌کشم و با اطمینان قلبی که خدا در دلم سرازیر می‌کند، می‌گویم: - نه... برو. لبخند می‌زند همه چیز فراهم می‌شد تا یوسف سریع تر خودش را به جبهه برساند. اما دلشوره‌های من تمامی نداشت...
  6. ا

    در حال تایپ داستان کوتاه سرباز وطن | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با خودم می‌گویم پاییز امسال فرق می‌کند؛ تنها فرقش این بود که یوسف خانه نبود. تا قبل از این روزها بیرون می‌رفتیم و پاییز فصلی بود که باهاش خاطره‌های زیادی داشتیم؛ زیر باران قدم زدن هم جزوی از این خاطره‌ها محسوب می‌شد. از شانزده سالگی این روزها را با نوشتن خاطره و دلنوشته می‌گذرانم. هر بار یک دفتر...
  7. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام تک نوازنده‌ی هستی رمان: نگین قلبم ژانر: عاشقانه به قلم: نگین بای ویراستاران: @DoNyA♡Gh @ReiHane خلاصه: نگین دختری آرام و خجالتی، با خانواده‌ی خود در اردبیل زندگی می‌کنند. در این میان زندگی او با بردیا پیوند می‌خورد؛ امّا برادر بردیا باعث می‌شود که...؟! پایان خوش. مقدمه: عشق، همان...
  8. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام آرامش‌بخش جانها شعر: ماه مجنون قالب: مثنوی، غزل به قلم: نگین بای ویراستار: @Hanieh_M مقدمه: به چشم‌هایت قسم ای یار زیبا به فردایت قسم ای ماهِ تنها منم آن عاشقت تا می‌توانی بگو از عشق و جان در این حوالی صدایت می‌کنم تا آخرت، تا جوابم را دهی در خواب و رویا تو در جانم چنان روحی و دنیا...
  9. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وقتی آقا بزرگ گفت برام خواستگار میاد، عزیز جون به چند نفر از فامیل‌هامون خبر داد. منم که مثل خواهر بزرگم یعنی نرگس باید بی‌چون و چرا حرف آقا بزرگ رو قبول کنم. در غیر این صورت یعنی زیر پاگذاشتن رسم و رسومات خانوادگی. آقا بزرگ که ریش سفید خانواده‌اس معلوم می‌کنه چه کسی به عنوان داماد خانواده‌اش به...
  10. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گریه کرد آن نرگسم آن چهره زیبا تا که بارید از دلش باران دریا گشت قایق از دلم بازهم روانی آن‌که دریایش نفس شد قایقم را من شَوَم مدهوش عالم گر بخواهد موج موهایش کند، طوفان چو بر پا قلب او مانَد به دریا، باز هم این‌جا ماهی پژمرده‌ای باشم در آن‌جا قایقم بر گِل نشست آن لحظه‌ای که بی‌وفایی‌های دریا...
  11. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گریه می‌کردم به خود با اشک و کینه گفت آن دم فرد خوشحالی، مرا که آدمی، از زندگی داری چه دوست؟ گو که او دشمن لباس و یا که دوست؟ ساعتی کردم سکوت از درد جانم گفتمش باشد شکایت شغل و کارم گر دو گوشت بشنَوَد گویم ز غم‌ها از سخن گفتن کنم زاید چو کم را گفت گر گوشم نباشد با تو هستم من که با حرف‌های این دل...
  12. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    رود با ماهی بگفتا ای غزل من که بودم با تو هرجا از ازل پس بیا با من به هرجا می‌روم من تو را در دشت و صحرا می‌برم با تعجّب گفت ماهی تا به کِی؟ با تو از خرداد باشم تا به دی؟ گفت باشم من برایت جان و دل پس چرا هستی تو با من سنگدل؟ گر نباشم نیستی حتی تو هم باز هم من زندگی را داده‌ام بر حذر باش از...
  13. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ماه می‌دوزد در امشب یک خیالِ واقعی می‌کنند آن را به تن افکار بی‌حد لایقی آسمان با صد دلش می‌خواند از هر عاشقی تا بیاید آن پریشان مویِ او، با قایقی عاشقی آرامش از قلبم ربودش سرسری بی‌قرارم کرد و بی‌حد پر خیالم با پری قلب من آکنده از لبخند شیرینت بخند پس توهم درهای غم را در دلت محکم ببند زیر...
  14. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دریا که دید آن سبزه با گل بوته را از فرط خوشحالی بشد او سر به راه شادی همانا در دلش مهمان که شد غم‌ها فراری، مهربانی آشنا پروانه عشقش را به آن شمعی بداد حتی اگر آن لحظه سوزد دست و پا ساحل تماشا می‌کند پرواز بحر را با آن صلابت، بی‌کرانی، بی‌صدا زیبا که شد این سرزمین با کار او من هم دگر باید کنم...
  15. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یا علی گویم به هر جا می‌روم بر علی جان عشق و جانم می‌دهم یا علی گویم علی گویند علی او که تنها بر دلم باشد ولی ای علی باشی امیرالمومنین حق به حق داران رسانی در زمین یاورم تنها علی‌بن‌الحسین ای علی جان بر تو دارم عشق و دِین ای که در عالم تو باشی بهترین پادشاهی کن تو بر این سرزمین ای که باشی یار و...
عقب
بالا پایین