به داستان شما سطح «پایه» تعلق گرفت
نقاط ضعف:
× شخصیت پردازی ضعیف
× سیر تند داستان
× تم و پیام ضعیف داستان
× عدم توصیفات کامل
نقاط قوت:
✓ زاویه دید متناسب و مناسب
✓ تناسب دیالوگ و مونولوگ
✓ پیرنگ نسبتا مطلوب
عزیزم درسته صحبت کردیم
موردی نیست ولی من همونجا هم گفتم که در صورتی که شما تو پارت گذاری ایرادی نداشته باشی
ولی مدیر تیم نظارت هم میگن شما ایراد دارید
پارت های رمان درواقع
و این موضوع اصلا با ویراستاری متفاوت هست
ویراستاری اصلا صرفا اینا نیست که میگین ویراستاری
حوصله تنهایی جمع کردن وسایل و اسباب کشی ندارم
نمیدونم اصلا
مهمون قراره بیان
و دیشب زنگ زدن ما میایم زاهدان ولی اصلا خونه شما نمیایم در حد چند ساعت
امروز زنگ زدن 2 ساعت دیگه میرسیم :)
حالا همه مریض و سرماخورده بزور پاشو خودت تکون بده یکم تمیزکاری کنی
به طرف گفتم تا اخر هفته ترجمه تحویل میدم
فکر...
دلم میخواد ترجمه کلویی فاین که سرش خیلی ذوق داشتم
ینی اولین ترجمه ای که ذوق کردم سرش
ادامه بدم
ولی وقت نمیکنم
hvlk_82انگاری خیلیم جذابه
یه رمان دیگه دارم ترجمه میکنم و من از گوتیک و فانتزی خیلی بدم میاد وقتی داشتم جلد یک ترجمه میکنم
صرفا داشتم ترجمه میکردم تمام شه مانی بزنم به جیب-4-+=_و الان...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @~D.R.M~
لطفاً با ناظر مربوطه
گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما!
حداکثر زمان ارسال...
سلام وقتت بخیر
خب خیلی خوشحال شدم نسبت به این نقد
واقعا قشنگترین نقدی بود که تاحالا دریافت کردم
خصوصا از این اثر
برام خیلی مهم بود که قابل درک باشه این اپیزود حرف هایی که میزنم
خیلی خوشحال شدم علاوه بر دیدگاه نقد هم نظرت جلب کرده
ممنونم بابت وقتی که گذاشتی
تو ایران بیشتر نویسندههای رمان، بهخصوص تو ژانر عاشقانه و اجتماعی، دختر هستن. دلیلش هم اینه که خیلی از دخترها از بچگی عادت دارن دلنوشته و خاطره بنویسن و همین باعث میشه کمکم به رماننویسی علاقهمند بشن. از طرف دیگه، بیشتر کسایی که رمان میخونن خودشون دخترن، پس نویسندهها راحتتر میتونن با...
با نهایت ملایمت پرسیدم:
- چی شده؟
احساس کردم که شاید غش کند، اما خودش را جمع کرد و آرام از کنارم به داخل کلبه نگاهی انداخت.
- یعنی… چی شده؟
- کاپیتان، خانم ترنر.
- آقای ویل چی؟
- توی کلبهاش.
پرسید:
- آقای ترنر کجاست؟
- در کلبهاش، خوابیده.
نگاهی عجیب و سنگین به من انداخت، سپس بدون کلامی...
گفت:
- نمیدانم.
و بیهوش افتاد؛ درست بالای سر کاپیتان نشست و صورتش را میان دستانش پنهان کرد.
دیدم نیازی به کمک از او نیست. موفق شدم چراغِ وسط کابین را روشن کنم. هیچ نشانهای از تقلا نبود؛ کابین خالی بود. یک قالیچه روی جسد کاپیتان انداختم، بعد بازوی سینگلتون را تکان دادم.
با هیجان فریاد زدم:
-...
فصل ششم
پس از حادثه
کبریت سوخت و از دستم افتاد. یادم میآید با پاشنهی پا، بهصورتِ خودکار شعله را خاموش کردم؛ بعد وحشتی به جانم افتاد. وحشی و جدید، چیزی که قبل و بعد از آن هرگز حس نکرده بودم. کورمال کورمال دنبال در گشتم؛ هوا میخواستم، فضا، رهایی از مرگِ درِ باز.
تپانچهام کنارم روی کف انباری...
وقت بخیر
با درخواست چاپ اثر شما تحت عنوان [ رمان در حصار یک رویا ] موافقت شد
وضعیت فعلی اثر:
تایید توسط تیم انجمن: درحال بررسی
معرفی به ناشر: -
بررسی توسط انتشارات: -
ارسال برای چاپ: -
به محض تغیر وضعیت تاپیک بروزرسانی میشود.
باتشکر