نام داستان کوتاه: خانه ی قبرستانی
نویسنده: گندم آسمانی
ژانر: ترسناک
ناظر: @♡Scylla♡
ویراستار: @Zizi
کپیست: @Parnian_s
خلاصه: دختری بیست و سه ساله به نام آوا بعد از قهر با والدین خود خانهای را میخرد و مستقل میشود و بعد به این پی میبرد که از وقتی آن خانه را خریده است اتفاقات عجیبی رخ میدهد.
شب بودو من داشتم میدویدم. خیلی ترسیده بودم! صدای زوزهی گرگ میآمد. یک مردی که کت و شلوار سیاه با پیراهن سفید پوشیده بود دنبالم میکرد، چشمهایم رو باز کردم و روی تخت نشستم... .
نفسنفس می زدم! برقها رو روشن کردم؛ از روی میز لیوان رو برداشتم و از پارچ آب ریختم. برقها رفتن، همه جا تاریک شد...
انگار خیلی ترسیده بود.
نفسنفس میزد! خم شدم و گنجشگ ناز و خوشگل رو از روی زمین برداشتم.
ناخواسته سرم رو بالا اوردم و به سر کوچه نگاه کردم؛ یک مردی که کت و شلوار سیاه با پیراهن سفید پوشیده بود ایستاده بود و نگاهم میکرد.
دوباره تعقیبم کرده بود. خسته شده بودم از همه حتی از خودم مثل همیشه از من...
داشتم فکر میکردم که ناگهان از پشت کسی من رو هل داد و پخش زمین شدم.
با عصبانیت خیلی زیاد برگشتم به پشتم نگاه کردم؛ ولی کسی نبود.
فهمیدم کار کی بود! کار اون مردی بود که تعقیبم میکرد؛ قبلاً چند بار هلم داده بود. اخم کردم و گفتم:
- احمق!
یکی از پشت گردنم زد که آخ بلندی گفتم و دستام رو روی گردنم...
تو دلم گفتم:
- من رو ببین، اولین جمله باید از کت و شلوار مرتیکه باشه!
نهار نیمرو درست کردم و همونجا روی گاز خوردم؛ حوصلهی سفره چیدن رو نداشتم... .
بعد از اینکه تابه و قاشق رو شستم به اتاق خواب رفتم و از روی مبل کتابی که در مورد شیاطین بود رو برداشتم.
روی تخت خواب دراز کشیدم و شروع کردم به کتاب...
- ببین عزیزم من احتمال میدم به نظر من اونی که تو رو تعقیب میکنه جن باشه!
من فقط یک درصد احتمال میدم که انسان باشه؛ متاسفم که این رو بهت میگم؛ ولی تو خونهی جندار خریدی!
شنیدن صداهای عجیب و غریب، غیب شدن وسایل خونه، شکستن وسایل، ماجرای تعقیب و... همه نشون دهندهی این احتمال هستن!
الان شاید بگی...
- از اون خونه هم برو بیرون! کاملاً جدی دارم میگم؛ تهدیدهای من رو جدی بگیر، شوخی نمیکنم! اگه اون خونه رو ترک نکنی به دردسر
خیلی بزرگی میافتی! اگه خونه رو دیر ترک کنی نمیبخشمت؛ حتی اگه بیوفتی به پاهای من هم التماس کنی خودم رو به نشنیدن میزنم!
دیر میشهها، آفرین دختر خانم خوب به حرف عمو گوش...
شاید اون کسی که من رو زده بهش گفته؛ شاید هم واقعاً انسان نیست و کسی بوده که سر کوچه ایستاده بود و همون که من رو زده. با دستهام موهام رو کنار زدم و بلند شدم به حیاط رفتم.
کنار حوض نشستم با دستم با آب بازی کردم. به آسمون نگاه کردم؛ ماه و ستارهها خیلی خوشگل بودن، آسمون رو واقعاً خوشگل کرده بودن...
پشت آن نوشتم چهاردهمین نفر و عکس رو با چسب به دیوار اتاقم زدم.
کاغذ مشخصات رو هم از روی میز برداشتم و با چسب به کنار عکس آقای کت و شلوارپوش زدم.
روی تخت خواب دراز کشیدم و خوابم برد.
چشمهام رو باز کردم و روی تخت خواب نشستم.
به ساعت نگاه کردم؛ ساعت هفت صبح بود.
بعد از اینکه صبحانه رو خوردم به...
یک ربع تعقیبش کردم.
دستش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد و یک چیزی دراورد، فکر کنم گوشی بود.
با صدای پیام، گوشی رو از جیبم در اوردم و پیام رو باز کردم؛ بله، بهبه! خودش بود!
نوشته بود:
- آوا خانم راه رو اشتباهی میای! ببین اگه عصبانی بشم هیچ کس نمیتونه جلوم رو بگیره، خود دانی! دنبال دردسرت نیا.
جواب...
پشت دیواری رفت؛ من هم پشت اون دیوار رفتم؛ ولی ندیدمش.
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود.
بشقاب قرمز رنگی رو روی زمین دیدم، خاکی بود.
چیزی یادم افتاد و ناخودآگاه با دهن باز روی زمین افتادم... .
کاش اون بشقاب رو اونجا نمیدیدمش؛ اگه نمیدیدمش اون خاطره هم یادم نمیافتاد.
" من و برادرم از مغازهای که...
دستم رو روی قفسه سینهام گذاشتم و دوباره چند بار نفس عمیق کشیدم و بی خیال شدم.
از آنجا داشتم میرفتم که از پشت دیوار کناریم صدایی شنیدم، انگار صدای شکسته شدن چوب بود.
عقب عقب رفتم و به پشت دیوار رفتم، همون مرد ایستاده بود و پشتش به من بود و به اون طرف نگاه میکرد.
پشت سرش ایستادم و با صدای...
- من خطرناکم! به من نزدیک نشو؛ چرا؟ چون این روزگار برات تاریکی هست. تو پروانهای، منم شمع، از نور من که همون خونه هست خوشت میاد، نزدیک میشی، ولی وقتی به خودت میای نابودی خودت رو میبینی؛ نابودت میکنم!
از کنارش رد شدم و خونه رفتم.
روی دیواری دراز کشیده بودم... .
از افتادن نمیترسیدم، از ارتفاع...
پشت میز کارم نشستم و کشوی میز رو باز کردم و از داخل آن یک تار موی آقای کت و شلوار پوش رو به دست گرفتم؛ مو رو سر انگشتهام میچرخوندم و لبخند میزدم.
همهی اتفاقات رو به یاد اوردم:
- وقتی بشقاب قرمز رو دیدم از عمد به یاد اون خاطره افتادم که گریه کنم!
طوری نشون دادم که فکر کنه واقعاً حالم بده، این...