بسمتعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقادپذیری و احترام به نظرات دنبالکنندگان رمانتون سپاسگذاریم.
خواهشمندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
?️قوانین ساب نقد کاربران
همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی میتوانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
?️تاپیک...
بسمتعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقادپذیری و احترام به نظرات دنبالکنندگان داستانکتون سپاسگذاریم.
خواهشمندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
قوانین ساب نقد کاربران
همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی میتوانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
تاپیک...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسندهی عزیز @حدیثه خانم اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @Zeynabgol
اثر شما: رمان خیابان چهاردهم
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه...
میگذرد… نمیدانم چطور، اما میگذرد. آسمان پشت پنجره دیگر ابری روشن نیست، حالا تیره و سنگین شده. اشکهایم هنوز خشک نشدهاند؛ صورت و موهایم به طور عجیبی نمناکاند، بوی شور و رطوبت اشک روی پوستم نشسته است.
دنیا و آدمهایش را هرگز یاد نگرفتهام. حس میکنم خندهدارترین سرنوشتی که ممکن است نوشته شده...
انگار این پرسش برای آدونیس غیرمنتظره باشد، برای لحظهای به من خیره میشود.
- منظورت چیه؟
سرم را به صفحه میچرخانم و میپرسم:
- توی این عکس و فیلمها چی میبینی؟
او بدون مکث پاسخ میدهد:
- دو نفر که عاشق همن.
عاشق… درست همان کلمهای که مثل پتک بر سرم فرود میآید. ایدهای که لحظاتی پیش مثل شعله در...
نفسم در گلویم گیر میکند. دهانم نیمهباز مانده اما کلمهای بیرون نمیریزد. صحنهای که دیدهام مثل لکهای چرک بر روحام حک میشود؛ ل*بهایم روی ل*بهای او… میان آن هیاهو… لبخندی که هیچوقت از من نبوده.
دستم را روی دهانم میگذارم؛ لرزشش رسواست. معدهام میپیچد، انگار چیزی فاسد و متعفن خورده باشم. از...
تصویر بعدی با نوری گرم و رنگهای روشن شروع میشود. صدای خندهای شفاف فضا را پر میکند. منم… با پیراهنی سادهی آبی و موهایی که پشت سرم بسته شده، کنار عرفان ایستادهام. پیشبند سفیدی به تن دارم و آرد تا آرنجهایم پاشیده. عرفان هم با تیشرت مشکی و نگاه پر از شیطنت، قاشق چوبی به دست گرفته و وانمود...
نفس در سینهام میپیچد. صدایم مثل خنجری کند از گلو بالا میخزد:
- اینجا ایرانه؟
هیچ پاسخی نمیدهد. تنها خیره به صفحهی مانیتور است، مثل مجسمهای بیروح. گلویم میسوزد. ادامه میدهم، محکمتر:
- نیست. مگه نه؟
انگار همین جمله آخرم آتش زیر خاکستر باشد؛ خطوط صورتش منقبض میشود، نگاهش یک لحظه از...
آدونیس در را باز میکند و مستقیم به سمت کمد مشکی گوشهی اتاق میرود. دستش را روی کشوی پایینی میگذارد و با یک حرکت آن را بیرون میکشد. صدای خشخش فلز کشو در سکوت اتاق پیچیده و استخوانم را میلرزاند. از درون کشو فلشی نقرهای بیرون میآورد.
بیحرف به سمت میز میرود؛ کامپیوتر سفید عرفان روی آن مثل...
به اتاق آدونیس میرسم و بدون آنکه در بزنم، ناگهان در را باز میکنم. از شدت هیجان نفس در گلویم میسوزد و بیمحابا تقریباً فریاد میزنم:
- آدونیس!
چشمهایم بیاختیار به سمت تخت میچرخند و تصویرش با خشونتی شیرین در ذهنم حک میشود: آدونیس نیمهبره*نه روی تخت دونفره افتاده است. نور زرد خورشید خطوط...
امید بدون هیچ لرزشی، با همان خونسردی بیرحمانهای که قلبم را میجود، جواب میدهد:
- زنش شدی، احمق! تو الان همسر قانونی عرفانی و هیچ غلطی هم نمیتونی بکنی.
چشمهایم میسوزند. دندانهایم را محکم به هم میسایم و میغرم:
- فکر میکنی خودم اینها رو نمیدونم؟
احساس میکنم زمین زیر پایم نرم شده،...
کاپشنم را روی مبل تکنفره میاندازم، پارچهاش صدایی خفه میدهد. خودم را روی لبهی تخت رها میکنم. پاهایم را باز میکنم و انگشتان در هم قفلشدهام را محکم فشار میدهم تا ناخنهایم به پوست فرو میروند. مستقیم به صورت عبوس امید خیره میشوم:
- چقدر طول میکشه تا کامل محو شی؟
او با بیخیالی شانهای...
وقتی با آدونیس وارد خانه میشویم، دنیا بر دور سرم میچرخد. همهچیز رنگ تعفن به خودش میگیرد؛ بوی خاک خیسخورده، بوی چوب، بویی که انگار از زیر پوست دیوارها بالا آمده است و من را از درون میخورد. دیدم تار میشود و در یک لحظه حس میکنم قرار است بمیرم یا شاید... فقط از وقت سرنگم گذشته است.
آدونیس با...
بسمتعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقادپذیری و احترام به نظرات دنبالکنندگان رمانتون سپاسگذاریم.
خواهشمندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
قوانین ساب نقد کاربران
همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی میتوانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
تاپیک...
با عرض درود و وقت بخیر.
رمان شما جهت بررسی و نقد، به منتقد محترم @~D.R.M~ ارجاع داده شد.
مهلت انجام نقد: ۱۵ روز
تاپیک رمان شما تا اتمام نقد قفل خواهد ماند.
از صبوری و اعتماد شما سپاسگزاریم.
@..LADY Dyva..
مدیریت تالار نقد
چشمانم را میبندم و با تمام جانم فریاد میزنم:
- نمیخوام دوباره تصادف کنم!
لحظهای بعد، فشار پا روی پدال سبک میشود و ماشین آرام میگیرد. چشمهایم را باز میکنم، چراغهای خیابان روی شیشه میلغزند. آدونیس نگاه کوتاهش را از من میگیرد و آرام و بدون عجله، مسیر را ادامه میدهد.
ماشین آرام میغلتد و...
عرفان وارد بیمارستان میشود و آدونیس مقابل چشمانم هر دو بستنی را در سلطل آشغال پارکینگ میاندازد. به سمت ماشین برمیگردد و پشت فرمان مینشیند. مقدار کمی که از بستنی مانده را یک جا میبلعم و چوبش را روی صندلی میگذارم. با دستهای لرزانم به صندلی جلو خم میشوم و میگویم:
- چی شده؟ چرا اینجوری شد؟...
آرام دستم را از روی پایم برمیدارد و پشت دستم را با نرمی و دقتی عجیب میبوسد. گرمای لمسش مثل جریان آهستهی برق از رگهایم میگذرد. سرش را روی دستم میگذارد و با صدایی زمزمهوار میگوید:
- بانوی زیبای من.
یک لرزش عجیب، مثل موجی نامحسوس، در سینهام پخش میشود؛ احساسی که بین دللرزه و ترس مبهم...
چه جوری میتواند با این اعتماد به نفس مضحک، با این خودبرتربینی آشکار، فکر کند میتواند تمام زندگیام را در مشت خود بگیرد؟!
هر کلمهای که میگوید، هر خندهای که میکند، حکم پتکیست بر سر غرور خرد شدهی من. او نه تنها حرفش را میزند، بلکه با نگاهش، با لحنش، با همان خونسردی مرگبارش، مدام من را...
آهی میکشم، سینهام سنگینتر از آن است که بتواند هوای بارانی مسکو را در خود نگه دارد. حتی سنگینتر از آنکه فضای عطرآلود ماشین را تحمل کند. سرم را به شیشه تکیه میدهم و بیآنکه ذرهای به حرف آدونیس گوش کنم، در شکوه شهر غرق میشوم. ابرها به حدی تیرهاند که چراغهای ماشینها و خیابانها روشن...
وقتی به میز برمیگردم، هیچ فرقی با یک جسد ندارم جز اینکه هنوز میتوانم تقلید کنم. لبخند میزنم، همانطور که تمام مردههای زندهنما لبخند میزنند.
چنگال را میان انگشتان لرزانم میگیرم و بیآنکه مزه کنم، رشتههای رامن را میبلعم. حرص نمیزنم، اما بیوقفه میخورم؛ مثل کسی که سالها در دل خاک...
وقتی میبینم باید با دو تکه چوب غذا بخورم، حس عجیبی مثل شادی درونم موج میزند. نه برای غذا خوردن، بلکه برای اینکه ذهنم سریع جایگزینی پیدا میکند: به جای فرو کردن انگشتانم در کاسهی چشم عرفان، چه سلاحی بهتر از همین دو چوب باریک و نوکتیز؟ برای لحظهای چشمهایم برق میزنند، گویی رامن پیشکش مرگبار...
در حالیکه هنوز نفسهایش بریدهبریده است، اشک گوشهی چشمش را با انگشت سبابهاش پاک میکند. لبخند کج و معوجی روی صورتش مینشیند و میگوید:
- میخوای بهشون چی بگی؟
ذرهای درنگ نمیکنم، انگار ترسی برای گفتن حقیقت ندارم. کلمات مثل گلوله از دهانم بیرون میپرند:
- که یه روانپزشک عوضی هیپنوتیزمم کرد...
عرفان بدون هیچ تکانی، دستش را زیر چانهاش میگذارد. خونسرد میگوید:
- مراسم عقد و ماهعسلمون اونجا بودیم.
- کی از ازدواج ما خبر داره؟
چشمانش کمی ریز میشود، ل*بهایش تکان نمیخورند جز برای گفتن دو کلمه:
- فقط آدونیس.
آدونیس برای اثبات حرف او بیدرنگ اضافه میکند:
- من شاهدتون بودم.
گلویی که...
وارد یک رستوران ژاپنی میشویم. بوی تند سویا و ماهی در هوا پیچیده و دیوارها پوشیده از کاغذهای نقشدار و سمبلهای ژاپنیاند، خطوطی که برایم معنایی ندارند اما شبیه چشمهایی خیره و قدیمی به نظر میرسند. همهچیز، از پردههای آویزان تا چراغهای گرد کاغذی، غرق در دو رنگ است: قرمز و زرد.
عرفان بیهیچ...
سلام سونیا جانم. به خوبی حال تو.
خیلی خیلی از نظر زیبات خوشحال شدم... خوب بلدی اشک آدمو دربیاری🥲❤️
خوشحالم که تونستی با جلد دو هم ارتباط بگیری زیبا :)))
سلام خوشگلم تو خوبیییی؟
اتفاقاً رمان رو همین امشب تموم کردم اما محدودیت پارتگذاری بهم اجازه نمیده تو یه شب کامل بذارمش. از تعریفات قشنگت ممنونم عزیزدلم و حتماً وقتی اینجا هم پارتهای آخر رو گذاشتم بهت خبر میدم جانم❤️✨️
بسمتعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقادپذیری و احترام به نظرات دنبالکنندگان رمانتون سپاسگذاریم.
خواهشمندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
?️قوانین ساب نقد کاربران
همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی میتوانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
?️تاپیک...
سلام خب اون گیج شدن به این خاطر بوده که جلد اول رو اصلاً نخونده بودی و اینکه بعضی جاها درک نشه کاملاً قابلفهمه. امیدوارم از روند و سیر داستاک خوشت اومده باشه.
ممنونم از نظر ارزشمندت زیبا🌹✨️
به نام قلم
سلام عزیزم... حالت چطوره؟ سریع بریم سراغ نقد اپیزودت:
🔹 عنوان اپیزود
باید بگم اسم «بچههای نسل ما» خیلی هوشمندانه انتخاب شده. چون هم بار عاطفی داره، هم خیلی سریع مضمون اثر رو منتقل میکنه. تکرار این عبارت توی متن هم باعث شده یه جور هویت واحد و موندگار برای کل کار بسازه.
🔹 شروع...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده عزیز @..LADY Dyva.. اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی نقد اپیزود، نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @Gemma
اثر شما: اپیزود بچههای نسل ما
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز...
در ماشین عرفان نشستهام. صندلی چرمی زیر تنم مثل قفسی سیاه حس میشود. عطر تند و گرانقیمت عرفان، بویی فلزی و شیرین که همیشه سرم را سنگین میکند با رایحهی آرامشبخش اما حالا تهوعآور چوب اسطوخودوسِ آدونیس قاطی شده. بوی ترکیبشدهای که مثل خنجری در بینیام میچرخد و تا گلویم بالا میآید. نزدیک است...
این جواب مثل سیلی محکم به صورتم میخورد. رگهای شقیقهام از شدت خشم میزنند. قدمی به عقب برمیدارم و با صدایی بغضدار اما پر از تمسخر میگویم:
- چقدر راحت... با یه جمله همه چیزو میذاری وسط زمین و صاف میری کنار. انگار نه انگار اون بالا داشتم باهات درد و دل میکردم!
لبم میلرزد. دستم را به سمت...
یک لحظه مکث میکنم، فقط برای یک نفس. کلماتش مثل خنجری کُند در دلم میچرخند، اما به جای زخمی تازه، خشمم را شعلهورتر میکنند.
- ادای قربانیها رو درنیار عرفان. تو انتخاب کردی. انتخاب کردی که منو به بردهی ذهنت تبدیل کنی.
او به جلو خم میشود، نگاهش مستقیم در چشمهایم مینشیند، نگاه آبیاش که حالا...
بله بله درست است! به طور قطع درست است. سری تکان میدهم و یکی از پاهایم را در هوا تکان میدهم، انگار سنگی فرضی را پرتاب میکنم و با حرکتی سریع نگاهش را به خود جلب میکنم. سرم را بالا میآورم، نفسهایم کوتاه و پر تپش است اما محکم میپرسم:
- منتظر چی هستی؟
عرفان، آنقدر محتاط و آرام رفتار میکند که...
صدای نفسهایش، حتی اگر خودش فکر کند مخفی مانده، در گوشم طنین دارد. و عکسالعمل من چیست؟ راستش هیچی! آرام از جایم بلند میشوم، بدون ذرهای لرزش در صدا یا بدنم. نگاه سردم را به او نمیدوزم، حتی برای لحظهای هم درگیر چشمانش نمیشوم. به ابروهای درهمگرهخورده و اخمی که روی پیشانیاش نشسته پشیزی...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسندهی عزیز @RED Qᴜᴇᴇɴ اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @حدیثه خانم
اثر شما: رمان شقه لیل میآید
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه...
ارکان نقد اولیه شورا | اپیزود
۱. عنوان اپیزود
۲. شروع اپیزود
۳. ساختار اپیزود (ریتم، اوج و تعلیق، پایان)
۴. شخصیتها
۵. پیوند با اپیزودهای قبلی
۶. فضا و توصیف
۷. زبان و سبک نوشتار
۸. ارزش کلی اپیزود
۹. سخن آخر منتقد
|مدیریت تالار نقد|