چشمهایم را میبندم. صدای چرخهای قطار روی ریل در گوشم میپیچد، مثل طبل جنگ. سعی میکنم به جمعیت نگاه نکنم، به لبخند پنهان ل*بهای آراد نگاه نکنم. فقط نفس میکشم... عمیق، مثل قبل از رفتن روی صحنه.
چشم باز میکنم، دستم را بالا میآورم و با صدایی بلندتر از قبل میگویم:
- ای پهلوان دلیر سیستان! این...
نفس عمیقی میکشم، به سقف فلزی واگن نگاه میکنم، به نوری که روی پوست دستم لرزش میاندازد. باشد. تسلیم میشوم و سعی میکنم لحنم کودکانه و هیجانی باشد:
- رستم... فکر نکن که نمیتونی ارژنگدیو رو شکست بدی... تو... .
خندهاش در واگن میپیچد... کوتاه و گرم است اما با تهمایهی تمسخر. چه خندهی خاصی...
ابرویی بالا میاندازد و بیربط به حرفم میگوید:
- خیلی بهتر میتونستی نقش خواهر ترگل رو بازی کنی.
اخم میکنم. منظورش همان نقشیست که مقابلش بازی کردهام؛ همان زن نگران چادرپوشی که تمام سعیش را میکند خواهرش را از بند یک پسر عاشقِ هیچیندار رها کند.
نگاهش را به روبهرو دوخته، اما لحنش انگار هنوز...
او دستانش را در جیب پالتویش فرو میبرد، سرش را کمی پایین میاندازد و با همان خونسردی جواب میدهد:
- آره. همه چیز به تیپ و قیافهست.
و مطمئنم منظورش این لباس افتضاح است. یا آن مانتوی افتضاحتری که آن روز در ایستگاه اتوبوس پوشیده بودم. با من قدم برمیدارد، با فاصله و طمأنینه. قدمهایش را کوتاه...
کیفم در اتاق گریم جا مانده؛ مثل افکارم، مثل آرامشم. آهی میکشم و در اتاق گریم را آرام باز میکنم. او روبهروی آینه نشسته، سرش کمی پایین است و انگشتانش با کمک دستمال، خطوط چهرهاش را از کرم و رنگ میزدایند.
توجهی نمیکنم، یا وانمود میکنم که نمیکنم. مستقیم سراغ کیفم میروم و از روی صندلی فلزی...
◆◇◆◇◆
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @Tiam.R
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @GRIMQUILL
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @مَه نویس؛
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
◆◇◆◇◆
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
چادر را محکمتر جمع میکنم و با گامهایی ناپایدار پشت پرده میروم. نور زرد کمرمق پشت صحنه روی صورتم میافتد. اولین نفسی که میکشم، انگار هوای واقعیست، نه هوای سنگین صحنه.
نازنین به سمتم میدود و با چشمانی گرد و لبخند پهنی میگوید:
- وای آرام! عالی بودی!
لبخندی بیاختیار روی لبم مینشیند، اما...
این یعنی اگر گند بزنم، کارم تمام است. نفس عمیقی میکشم، گوشیام را بیرون میآورم و فایل پیدیاف نمایش را باز میکنم. صفحه با لرزش انگشتانم بالا و پایین میشود. کلمات جلوی چشمم میرقصند و هیچکدام در ذهنم نمیمانند. لبم را میگزم، زیر ل*ب تکرار میکنم، "اون نمیخواد تو رو ببینه... اون...