به نام یزدان پاک
نام مجموعه اشعار: تلگراف
نام شاعر: نگاره واج
قالب: شعر نو
ژانر: تراژدی
مقدمه:
من که میدانستم
تبرِ مردِ بلند
تیشه بر باد عجل میکوبد؛
نکند چشم نبیند
ببرد ساقهی آن عمر خزان..
ترکِ درد
من همان پنجرهی عریانم
پشت من منظرهای بشاش است
کودکی میخندد
مادری میبافد
گربهای سیر دمی میتکاند
ای وای چه شد؟
سنگِ نفرت بزدند بر سر من
شیشهی عمر بشکست
ترکِ درد بزرگتر بشد
به سراسر برفت
حال ببین؛
من همان پنجرهی گریانم..
جبر حیات
ناله میکرد کلاغ
ماهیِ تنگ رمید
شاخهی برف شکست
عاقبت سرو خمید
همه میدانستند
این قیامت نبود
هرچه شیون بکشی
موقعهی مرگ نبود
گفته بودند به ما
ما در رحلت خود مختاریم؛
حرف از اجبار است
زندگی اجباریست...
بیگانه بید
بید خمیازه کشید
گنجشک کمی دلخور شد
بلبل فریاد بزد
بر سر بید نژند
اخم ماه پیدا بود
پشت آن ابرِ صریح
ناسزا میگفت باد
تا به سرده رسید
دردِ بید را دیدند
سرش هم غریدند
بید ساکت نشست
گوژ تر از قبل لرزید
با ریشهی خود زمزمهای سوزان کرد:
کسی هست در اینجا
تنهیِ لایعقلِ مجروحِ مرا نیز ببیند!؟