چیزی نگفتن فقط گفتن که برای مشاوره ساختار در خواست بدم...
اگه اشکال نداره،من یه داستان جدید رو میخوام شروع کنم
بزودی براتون یه بخشیشو میفرسم تا روش کار کنیم...
یه مشکل اینکه رمانم تاپیک نداره چون قلمم تایید نشده،برای همین اومدم خدمتتون
میخوام ژانر سورعال یه قفل و زنجیری به پای ژانر فانتزی بشه که کار خیلی جنبه تخیلی پیدا نکنه و بیشتر میخوام ابزارم برای خلق یه فضای گوتیک و شبیه به نقاشی های دالی باشه
میخوام فلسفی باشه و شامل ژانر های فانتزی،سورعال و تا حدودی روز مره هم باشه
ولی بطور کلی میخوام روند داستان ملایم باشه
پیرنگم خیلی کلیه و محدود به اتفاقات اول اخر و میانس...
بهم گفتن که بیام خدمتتون برای مشاوره ساختاری....
خودم حس میکنم ایدم رو نمیتونم به اون شکوه و اصالتی که تو ذهنمه رو کاغذ منتقل کنم،به عبارت دیگه کار رو شهید میکنم و کارم یه حالت بچه گانه ای پیدا میکنه(البته خب تازه نوشتن رو شروع کردم پس شاید خیلی هم چیز عجیبی نباشه)ولی خب از طرفی کتاب های زیادی...
هوا ابری بود و هرازگاهی چند قطره باران صورت خاکی سنگ قبر ها را خیس میکرد.
فضای عجیبی بود نه چون که مثلا مراسم ختم بهترین دوستم باشه چون هیچکس ناراحت نبود و از همه بدتر اینکه هیچکس حتی به خودش زحمت نقش بازی کردن هم نمیداد.
علی ادم عجیبی بود و بیشتر از اینکه بهترین دوستم باشه من بهترین دوستش...
یه بمب هسته ای برای پایان به دنیا،زنده بودن عالیه واقعا حس خوبی داره ولی باید قبول کنیم که ما انسانا خراب کردیم...
بهتره دوباره ماهی شیم برگردیم به دریا ها و باز فقط زندگی کنیم