در حالی که دست باوان را در دست داشت، لبخندی زد و گفت:
- فکر کنم دخترمون آبان ماه به دنیا میاد، درسته؟!و
باوان سری تکان داد و ل*ب زد:
- اوهوم، البته اگه هفت ماهه به دنیا نیاد.
- دخترم مثل مادرش قوی و صبوره، من مطمئنم صبر میکنه تا زمانش برسه اون زمان به دنیا میاد.
باوان سر به زیر انداخت و...
فکرش در جایی میان دانههای کلوچه گیر افتاده بود؛ حسی مثل حسادت درونش را میلرزاند؛ حس پوچی که عصبیاش میکرد، کمر دردی که سراغش آمده بود را به پای این گذاشت که فرزندش نیز از احساس درونی او باخبر شده و میداند مادرش به خاطر مردی که در کنارش قدم میزند دچار حس شیرین حسادت زنانه شده است.
وقتی دستان...
به نام خالق ع ش ق
شکوفههای بهاری درخشش خود را از پشت درختان نوعروس بیرون آورده و طراوت بهار را در اوایل سال ۱۳۵۸ به رخ میکشاند؛ این نوید آن بود که آن سال قرار است آرامشبخش باشد؛ تصمیمات جدید زمینهساز ساخت یک زندگی شیرین و به دور از تلاطم به روی او و فرزندی که قدمهایش با بهار یکی شده و همسری...
عنوان: مژدار (۲)
نویسنده: زینب هادی مقدم
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ماهک (ماهی )
خلاصه:
در فصل اول این کتاب، تلاطم یک حس عمیق به سرنوشت جدایی ختم شد و در نهایت عشق از نو زبانه کشید و باوان در چشمان علی حس عمیق دلدادگی را کشف کرد و حال در این فصل زندگی از نو آغاز میشود و فراز و فرود زندگی...
امیر: میشه بگی این چه کوفتیه دیگه دادی به خورد من!
محمد: بابا بشین سر سفره نونتو بخور خدا رو هم شکر کن.
امیر با پوزخند: خدا؟! اگه خدا میخواست با شکرگزاری ما نعمت رو برامون افزون کنه که الان به جای این کاسه آب، یه دیس کباب جلومون بود.
مقابلش نشسته بودم و او تمام اطلاعات را مرور میکرد. از پشت میزش برخاست و عینک مطالعه را از روی چشمانش فاصله داد و سپس مقابلم نشست و دقیق به چشمانم خیره شد:
اسمش نریمانه.
اسم کی؟!
همینی که به اسم ناتنی سیو کرده بود؛ با توجه به شمارهای که برامون فرستادی متوجه شدیم که دبی زندگی میکنه.
از...