خاتون را آرام تا کنار سفره آوردند. صدای دف هنوز از حیاط میآمد، اما اینجا سکوت سنگینی حاکم بود. زنها دو طرف نشیمن نشسته بودند و مردها پشت در نیمهباز ردیف ایستاده بودند. احمد با غروری پنهان در لبخندش جلو آمد و جای خود را کنار خاتون گرفت. لحظهای نگاهش روی صورت سپید و آرام او ماند، گویی میخواست...