آخرین فعالیت سارابهار

  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    کمی نزدیک‌تر شد، نه فیزیکی، ذهنی. - من می‌تونم بگم بمون. می‌تونم بگم… من دوستت دارم و این‌جا می‌تونیم ادامه بدیم؛ اما عشق…اگه آزادی رو...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    در ذهنم رستاخیز به پا شده بود. به مازیار چشم دوختم از پنجره به نقطه‌ای دور نگاه می‌کرد. جایی که نور با تاریکی ادغام میشد. ل*ب زدم: -...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    مازیار هم کنارم می‌نشیند. و پیرزن خطاب به من می‌پرسد: - می‌دونی چرا اومدی این‌جا؟ هم‌چون کودکی بی‌خبر که وقتی از او سؤالی می‌شود به...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    من در فکر او بودم و او گفت: - من فکر می‌کنم دنیا یه تکه خواب خداست، و ما فقط تصویرهای گذرای اونیم. من نیز همین ذهنیت را داشتم و در یک...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    *** بعد از روزی که همه چیز را به او گفتم دیگر هم را ندیده بودیم. تا این‌که امروز پیام داد: « لطفاً بیا کنار دریاچه، یه موضوع مهمی رو...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    با صدایی که گویا از عمق استخوان‌هایم بیرون می‌آمد گفتم: - مازایار من آدمی نیستم که همیشه ثابت بمونه. ذهنم، دنیام، گاهی فرو می‌ریزه. گاهی...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    من؛ اما بدنم مثل آبی بود که روی آتش گذاشته‌ اند؛ از بیرون آرام، از درون جوشان. ذهنم در آن لحظه هم‌چون درِ یک انباری تاریک، بی‌اجازه باز...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    اشک‌هایم بند می‌آیند و حیرت و غم سرتاسر وجودم را می‌گیرد و زیر ل*ب زمزمه می‌کنم: - یعنی تو و الهام... زن و شوهر نیستین؟ چشمانش را آرام...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    دلم می‌خواست فریاد بکشم و بگویم؛ اما من که گناهی ندارم... اشک‌هایم سُر خوردند. الهام دست دخترکش را گرفت و از اتاق بیرون رفت. من ماندم با...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    *** چهل و پنج دقیقه بود که با الهام صحبت می‌کردم. دیگر داشت تایم صحبتمان تمام میشد؛ ولی هنوز می‌خواستم به او نکاتی را بگویم تا با...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    پاسخ پیام مراجعی به نام الهام را می‌دهم و لحظه‌ای غرق زندگی‌ِ الهام می‌شوم. او دیوانه‌وار عاشق همسرش بود و یک دختر 4 ساله هم داشتند...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    *** از آخرین باری که در سینما با دلوین و آن اتفاق ترسناکِ غیب شدنش یا به تأیید خانمی که کنارمان نشسته بود، دلوین اصلاً آن‌جا نبود و من...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    باز نگران صدایش پیچید: - مطمئنی که خوبی؟ نمی‌خوای بیای پیشمون؟ این‌بار نالیدم: - آره خوبم نگران نباش. اول صدای نفس عمیقش که بی‌شباهت...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    *** پنجاه دقیقه از فیلم کمدی که برای دیدنش آمده بودیم گذشته بود. کنار هم روی صندلی‌های مابینِ سالُن سینما نشسته بودیم و بسته‌های تخمه و...
  • سارابهار
    سارابهار به موضوع عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار پاسخ داده‌است.
    *** از لحظه‌ای که از بیرون آمده بودم خستگی‌ام بیشتر شده بود و می‌خواستم ولو شوم روی تخت و بخوابم؛ ولی ترس از تکرار شدن آن اتفاقات...
نمایش موارد قدیمی‌تر
عقب
بالا پایین