-
-
شبنم به ماهک (ماهی ) نوشته در موضوع ترسناک نظر شما درمُورد فیلم‌های ترسناکی که دیدید🌚 با
Like واکنش نشان داد.
فیلم درخشش (The Shining) این فیلم رو اصلا داخل ژانر ترسناک طبقه بندی نمی کنن ولی واقعا ترسناکه . بازی جک نیکلسون ام حرف داره تو این فیلم . -
صبح وقتی محمد آماده‌ی رفتن به مغازه‌اش می‌شد، سارا آرام گفت: -شاید شب دیرتر بیام. محمد با بی‌حوصلگی نگاهی به او انداخت، بند ساعتش را...
-
دینگ! ساعت درست نیمه‌شب بود که پیام تازه روی صفحه‌ی گوشی نشست: «۳۵ میلیارد به حسابت واریز شد. ۲۴ ساعت وقت داری خرجش کنی.» چشمان سارا برق...
-
یک ساعت تمام سارا پشت فرمان در ترافیک ماند. خیابان‌ها شلوغ بود و صدای بوق ممتد ماشین‌ها اعصاب هرکسی را خرد می‌کرد. دستش روی فرمان بود و...
-
وقتی به خانه رسید دفتر یادداشتش را درآورد و نوشت: خانه‌ی خیابان جابرانصاری ۲- خانه‌ی خیابان مدرس ۳- عمارت کافه کتاب ۴- ماشین خارجی...
-
سارا شماره‌ی املاکی را سریع در گوشی‌اش ذخیره کرد تا فردا با او تماس بگیرد. بعد بالای تخت پسرش ایستاد، به صورت معصوم حسین که آرام خوابیده...
-
دینگ! اعلان ولت روی صفحه‌ی گوشی ظاهر شد؛ ۲۵ میلیارد تومان. چشم‌های سبز سارا برق زد. شب‌ها دیگر برایش مثل روز بودند؛ پر از فرصت و...
-
خانه‌ی قدیمی با حضور دو شاهد در همان روز به نام سارا ثبت شد. اتاق‌های تاریک و پر از بوی چوب نم‌خورده یک‌باره رنگ قانونی و رسمی به خود...
-
ساعت ۱۲ شب پیام آمد. «واریز شد.» ۱۵ میلیارد تومان به کیف پول سارا منتقل شده بود. صفحه‌ی گوشی در تاریکی اتاق می‌درخشید و انعکاس نور آن...
-
ساعت ۰۰:۰۰ بود که ده میلیارد تومان به کیف پول سارا واریز شد. نور کم چراغ اتاق روی موهای خرمایی و بلندش می‌رقصید و چشم‌های تیله‌ای سبز او...
-
پس از صرف غذا با پرایدی که لنت‌هایش پرصدا بود به خانه بازگشتند. سارا آرام و قرار نداشت و منتظر جایزه‌اش بود. نزدیک نیمه‌شب بود. خانه در...
-
گوشی‌اش دوباره لرزید. پیام تازه‌ای روی صفحه نشست: 《تایید شد. یک کیف پول نصب کن.》 سارا ابروهایش درهم رفت. سریع تایپ کرد: 《کیف چی؟》 چند...
-
خانه‌هایی که املاکی نشان داده بود، هر کدامشان چیزی کم داشتند؛ دیوارهای نم‌زده، نور کم یا محله‌ای دلگیر. سارا با هر بار بازدید سنگینی...
-
املاکی دسته‌ای برگه را روی میز جابه‌جا کرد، صدای خش‌خش کاغذها در اتاق نیمه‌تاریک پیچید. نگاهش از زیر عینک روی سارا خیره ماند. -من ماشین...
-
در مسیر سکوت ماشین سنگین بود. سارا نگاهش را از پنجره برداشت و به راننده افتاد. زن سی‌ساله‌ای به نظر می‌رسید؛ موهای شرابی‌اش از زیر مقنعه...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
22
آخرین بازدیدکنندگان
- 22 بازدیدهای نمایه
