zhina
مدیر روابط عمومی + مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ژورنالیست
کپیـست
نویسنده نوقلـم
حالا که صدای نفسهایت دارد به گوشم میرسد، میخواهم اعتراف کنم؛ چیزی را که سالها، پشتِ ایما و اشاره، پنهانش کرده بودم.
من از آغاز، تو را نه برای دوست داشتن، بلکه برای جرئتِ دوست داشتن، انتخاب کرده بودم؛ برای اینکه روبهرویت بایستم و بگویم:
«از من نخواه عادی باشم، وقتی نگاهت نرمالترین قانون جهان را هم به هم میزند.»
تو را خواستهام، نه مثل خاطرهای که مبادا محو شود یا مثل رویا که بترسم بیدار شوم؛
تو را خواستهام مثل هوا، نه دیده میشوی، نه در آغوشم جا میگیری اما بیتو... نفس نیست.
شاید حالا وقتش باشد که نگاهم را از زمین بردارم و چشم در چشمِ آنکه «باوان» است، بگویم:
بمان…
نه از روی خواهش، از روی حقی که دوست داشتنت به من بخشیده.
من از آغاز، تو را نه برای دوست داشتن، بلکه برای جرئتِ دوست داشتن، انتخاب کرده بودم؛ برای اینکه روبهرویت بایستم و بگویم:
«از من نخواه عادی باشم، وقتی نگاهت نرمالترین قانون جهان را هم به هم میزند.»
تو را خواستهام، نه مثل خاطرهای که مبادا محو شود یا مثل رویا که بترسم بیدار شوم؛
تو را خواستهام مثل هوا، نه دیده میشوی، نه در آغوشم جا میگیری اما بیتو... نفس نیست.
شاید حالا وقتش باشد که نگاهم را از زمین بردارم و چشم در چشمِ آنکه «باوان» است، بگویم:
بمان…
نه از روی خواهش، از روی حقی که دوست داشتنت به من بخشیده.