تنهایی من شبیه اسکلهست، پر از ردّ پا و بیکسی...
و تو… آخرین مسافری بودی که هیچوقت برنگشتی.
بعدِ تو، هیچکس نیومد…
فقط موج بود و باد…
و من، که هر روز توی ذهنم رسیدنت رو تمرین میکردم…
با همون لبخند، همون قدمها…
اما آخرش، فقط صدای دریا بود که جوابم میداد.
یه جور غرورِ تلخ،
یه جور دلتنگیِ بیانتها…
که هیچ کشتیای نتونست ازش بگذره.
و تو… آخرین مسافری بودی که هیچوقت برنگشتی.
بعدِ تو، هیچکس نیومد…
فقط موج بود و باد…
و من، که هر روز توی ذهنم رسیدنت رو تمرین میکردم…
با همون لبخند، همون قدمها…
اما آخرش، فقط صدای دریا بود که جوابم میداد.
یه جور غرورِ تلخ،
یه جور دلتنگیِ بیانتها…
که هیچ کشتیای نتونست ازش بگذره.