نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد. پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
نام اثر:شامگاه ربیع
ژانر:عاشقانه
نویسنده:شهرزاد قصه گو
ناظر: @دلارامـــ!
خلاصه:
ریموند برنز عهد بسته بود که به هیچ کس دل نبندد؛ به ویژه به هم سن و سالان سرمست خودش. دلش میخواست در انزوایش بماند؛ اما چه کسی گفته زندگی همیشه همان را که پیشبینی میکنیم به ما میدهد؟
واپسین برگ خزان از آغو*ش شاخه افتاد و بر باد رفت؛ درست مانند آخرین انتظاراتش از آدمها.
همان بادی که برگ را برده بود، شاخهی مادر را نوازش کرد. چقدر شبیه شیوهای که بیشتر مردم در پیش گرفته بودند!
دست کوچک و لاغرش را بیرون برد تا نوازش قطرات باران را حس کند. قطراتی که پاک و بیآلایش بودند؛درست برخلاف برخی انسانها.
طنین زنگ در کلاس پیچید. میدانست به محض این که همکلاسیهایش بیایند، سر و صدایشان آرامش را از او خواهد ربود و نخواهد گذاشت در افکارش غرق شود. دستی بر موهای زاغرنگش کشید و کتاب ادبیات انگلیسیاش را از کیفش درآورد.
با اندکی حسرت، به سیل دانشآموزانی که به اتاق کوچک که فقط یک...
درود
خسته نباشی رمان جالبی داری.
مشکل خاصی توی رمانت وجود نداره. فقط بعضی جاها نیمفاصلهها به درستی رعایت نشده بودن. کدامشان ـ کدامشان بچگانه ـ بچهگانه اسامیتون ـ اسامیتون دستخط ـ دستخط شیوهاشان ـ شیوهشان یا شیوهٔشان کتابایی ـ کتابهایی دفترچه خاطرات ـ دفترچهی خاطرات توی دو مورد هم از نظر نگارشی مشکل داشتی.
• اینند: از نظر نگارشی درست نیست و باید با این هستند جایگزین بشه.
• دیالوگ باید توی یه خط باشه. تنها درحالتی که خیلی طولانی باشه میشه پاراگرافبندی کردش.
ـ برای ریموند برنز:
باهات کاملا موافقم.
جملهی دوم باید مقابل دو نقطه قرار بگیره و از گیومه استفاده بشه.
ـ برای ریموند برنز:« باهات کاملا موافقم. » همین عزیزم.
منتظر پارتهای زیبات هستم.
قلمت مانا
ریموند پردهی سبزرنگ اتاقش را کنار زد و از پنجرهی کوچک، کبوتربچهای را دید که بالش شکسته بود. میدانست نمیتواند به خوبی از آن مراقبت کند؛ زیرا مادرش از حیوانات و علیالخصوص پرندگان نفرت داشت و قطعا اگر ریموند کبوتر را به خانه میآورد، خانم برنز آن موجود کوچک و لرزان را از خانه بیرون میانداخت.
کبوتر دیگری آمد و پرندهی کوچک را زیر بالش گرفت. با خود اندیشید که آیا انسانها نیز اینگونه از هم حمایت میکنند؟
آهی کشید و کتابی که از کاترین کارپنتر به امانت گرفته بود را برداشت؛ کتابی به رنگ قهوهی تلخ و گرم که با خطی درشت روی جلدش نوشته بودند:"زنان کوچک". ساعتی مشغول خواندن شد؛ بدون این که به...