من یک خادم کلیسا می‌شناسم که گاهی شنبه شب‌ها برای پول بریج بازی می‌کند. آنچه می‌بازد مهم نیست، اما آنچه به دست می‌آورد قرار است همسرش صبح روز بعد در بشقاب بگذارد. یک شنبه شب، او یک اسکناس بزرگ به همسرش داد و صبح روز بعد، همسرش یک اسکناس سبز تا شده و مرتب را در بشقاب گذاشت و به سمت همسرش گرفت. او در راهرو ایستاد و با سوءظن به اسکناس نگاه کرد. سپس عمداً آن را باز کرد و دوباره بشقاب را به سمت همسرش گرفت.
«بیا اینجا، مِی.» گفت.
و مِی با ترازو آمد.
می‌دانید یک زن چه کار می‌کرد. او با چشمش روی اسکناس علامت می‌زد و بعداً، در حالی که در انتهای سالن منتظر پایان مراسم اهدای صندلی بود، دوباره بررسی می‌کرد. سپس در راه خانه می‌گفت:
«چارلی اسمیت، من فکر خوبی داشتم که همین جا بایستم و تو را نشان بدهم. کاش این کار را کرده بودم.»
اما نکته این است که او این کار را نمی‌کرد.
هیچ نکته‌ی اخلاقی‌ای در این داستان کوتاه وجود ندارد.
اما شاید در عشق است که مردان و زنان بیشترین تفاوت اساسی را با هم دارند. اکنون طبیعت، که بسیار خردمند است، به مرد عاشق خرد مار می‌دهد و مکر کبوتر را – که در عشق‌بازی پرنده‌ای بسیار فریبنده است. مرد عاشق تمام هوش خود را به کار می‌گیرد. و مردان عاشق بودن را دوست دارند.
عاشق بودن برای یک زن چندان خوشایند نیست. او احساساتی و سخت‌گیر می‌شود، یا در اوج است یا در قعر. و دلیلش ساده است؛ عشق برای یک زن یک امر پیچیده است. او باید با موانع طبیعی و اکتسابی دست و پنجه نرم کند. او هم آرزوی عشق را دارد و هم از آن می‌ترسد.
زن بدوی از معشوق خود فرار کرد، اما مانند همسر لوط، به عقب نگاه کرد. با این حال، من تمایل دارم فکر کنم که آن زن بدوی بیشتر از اینکه فرار کند، به عقب نگاه کرد. به هر حال، زنان امروزی هم آرزوی عشق را دارند و هم از آن می‌ترسند.
اگر مردان از آن بترسند، با موفقیت بزدلی خود را پنهان می‌کنند.
 
در روش‌های عشق‌ورزی است که مردان دیگر شبیه هم نیستند. تا آن مرحله، همه آنها بسیار شبیه هم‌اند؛ همه فکر می‌کنند پس از خرید خودرو باید با اصرار بر محاسن آن، قضاوت خود را توجیه کنند و بسیاری برای تعمیر ماشین سال گذشته به اندازه خرید یک ماشین نو هزینه می‌کنند. همیشه فکر می‌کنند با دقت رانندگی می‌کنند، در حالی که طرف مقابل در ماشین دیگر یا یک ولگرد جاده‌ای است یا یک دیوانه که نباید گواهینامه داشته باشد.
قبل از صبحانه کمی بدخلق‌اند، هرچند نوعی بدخلق هم هست که در سرما آواز می‌خواند. همه عادت دارند وقتی کاری را که نباید انجام داده‌اند، برای همسرانشان هدیه بیاورند و تمایل دارند قصورهای گاه‌به‌گاه خود را با این استدلال که «هرگز کسی را ناراحت نکرده‌اند» و نقاط ضعف خود را با این واقعیت که خدا آنها را مرد آفریده، توجیه کنند.
اما از دیدگاه تنها زنی که بیشترین توجه را به او دارند، در عشق است که آنها در بهترین حالت خود قرار می‌گیرند. در روش‌های عشق‌ورزی‌شان است که بیشترین تفاوت را از خود نشان می‌دهند. آنها کارهای خاصی انجام می‌دهند، کراوات‌های جدید می‌خرند، نامه‌هایی می‌نویسند که سال‌ها بعد با حیرت و بهت خوانده می‌شوند، عکسی را در کشوی میز دفتر نگه می‌دارند، جایی که تندنویس آن را پیدا می‌کند و به پسر دفتر می‌گوید: «می‌توانی از آن بهتر باشی؟ و حتی زیبا هم نیست!»
جعبه‌های آب‌نبات را این‌طرف و آن‌طرف می‌برند، به این امید که شبیه سیگار باشند؛ شب‌ها بیدار می‌مانند و از خود می‌پرسند که او چه می‌بیند، و آیا او هم بیدار است یا نه.
وقتی عاشق می‌شوند بسیار عزیز و فروتن و خجالتی‌اند، ترکیبی عجیب از عزم و تردید؛ با این حال، حدود هشتاد درصد آن‌ها اراده و عزم دارند. اما حتی یک بار هم ممکن است همبستگی جن*سی خود را از دست بدهند و هر کس برای خودش بازی کند. تقریباً (اگرچه چه کسی می‌تواند در آن زمان یا هر زمان دیگری از آن‌ها صحبت کند؟) آنها به سه نوع عاشق تقسیم می‌شوند. مردانی هستند که هر سه نوع را دارند، البته در زمان‌های مختلف. اما این سه دسته وجه مشترکی دارند: می‌خواهند شکار خودشان را بکنند. این به آن‌ها حس قدرت می‌دهد که با قدرت و اراده محض پیروز شده‌اند.
هیچ مردی تا به حال زنی را که واقعاً به دست آوردنش دشوار بوده، به دست نیاورده و بعداً متوجه نشده که ارزش تلاش کردن را دارد. کدام مرد واقعی از بوسیدن دختری که نمی‌خواسته بوسیده شود، لذت برده است؟ عشق باید دو طرفه باشد. معشوق اغلب بیشتر به دوست داشته شدن علاقه دارد تا دوست داشتن. برگ برنده همیشه از آن زن است.
این پسرهای بالغ در عشق خجالتی و خودکم‌بین هستند و وقتی فکر می‌کنند کسی آن‌ها را نمی‌خواهد، مثل آهو می‌دوند. بنابراین زن باید دو دل باشد و وقتی فقط عقل حکم می‌کند، به خاطر حیله‌گری سرزنش شود. غریزه او فرار کردن است، تا حدی به دلیل ترس از عشق و تا حدی به این دلیل که باید طوری به نظر برسد که دنبالش هستند. اما او باید کمی لنگ بزند، بنشیند و با حسرت به عقب نگاه کند و در نهایت، کاملاً لنگ می‌زند و گیر می‌افتد.
این همان غریزه‌ای است که باعث می‌شود مرغ قرقاول وانمود کند بال‌هایش شکسته است.
با این حال، نوع فوق‌العاده‌ای از زنان وجود دارند که مانند کبوتری که به لانه‌اش می‌رود، مستقیماً به سمت مرد مورد علاقه‌اش می‌روند.
 
بنابراین، با توجه به سه طبقه از مردانی که درگیر بیماری عشق هستند، می‌توان علائم، تشخیص و پیش‌آگهی آن‌ها را این‌گونه دسته‌بندی کرد:
۱. عاشق معمولی
ویژگی‌ها: دمای بدنش نرمال است، حدود ۲۶ سال سن دارد و شب‌ها کمی سرحال می‌شود. همچنان به کارهایش رسیدگی می‌کند. اگر پشت تلفن محل کار با القاب دوست‌داشتنی صدا زده شود، احساس ناراحتی می‌کند. رژیم غذایی منظمی دارد، اما بیش از حد سیگار می‌کشد. اضطراب شدیدی دارد که درآمدش چگونه می‌تواند خانه و گاراژ در روستا را تأمین کند و بلیط رفت و آمدش را پوشش دهد، و تمایل دارد قبل از کریسمس با حسرت به ویترین مغازه‌های اسباب‌بازی نگاه کند.
تشخیص: عشق طبیعی
پیش‌آگهی: احتمالاً وضعیت دائمی

۲. عاشق ترسو
ویژگی‌ها: دمای بدنش گاهی پایین‌تر از حد نرمال است. مردی هیکلی و وحشی که از زنان کوچک خوشش می‌آید، اما فقط وقتی با آن‌هاست، احساس زمختی و تا حدودی زننده‌ای دارد. کمرویی او ذهنی است و به اوایل جوانی بازمی‌گردد؛ زمانی که به او آموخته شد پسرهای بزرگ و بالغ بچه گربه‌ها را اذیت نمی‌کنند، بلکه آن‌ها را در جیب خود می‌گذارند و به خانه می‌برند. هنوز وسواس بچه گربه دارد. شش ماه است که آنقدر شجاع شده که دست پنج و نیم اینچی را فشار می‌دهد و سپس تا سر حد مرگ له می‌کند. شعر می‌خواند و برای همه قرارها خیلی زود حاضر می‌شود. اشتهایش کم است و خواب کم دارد. در جوامع کوچک، بعد از مراسم عصر یکشنبه، گاهی روی پیاده‌رو نیمه‌فلج می‌شود و اجازه می‌دهد مردی با نصف جثه‌اش او را در خانه ببیند. همیشه عاشق است، اما نه با یک زن، و به راحتی دلخور می‌شود. ترجیح می‌دهد سینما برود تا تئاتر، زیرا تاریک است. این تیپ گاهی بعد از ازدواج لطافت خود را از دست می‌دهد و همیشه یک زن ایده‌آل در ذهن دارد، کسی که مثل پائولین فردریک راه برود و مثل مری پیکفورد لبخند بزند.
تشخیص: عشق عادی، با پیچیدگی‌های ایده‌آل‌گرایانه
پیش‌آگهی: نسبت به عاشق معمولی پایداری کمتری دارد، زیرا اساساً تک‌همسری نیست و جستجوی ایده‌آل می‌تواند به افراط کشیده شود

۳. مرد غارنشین
ویژگی‌ها: تب معمولاً بالا و گاهی خطرناک است. هیکل نسبتاً کوچک با سیب آدم برجسته. به زنان درشت اندام جذب می‌شود و بر آن‌ها تسلط دارد. مطمئن، خشن و حسود است. اشتهای زیادی دارد. در طول بیماری، پودر خواب‌آور مصرف می‌کند و مرتباً از تلفن استفاده می‌کند تا بفهمد آیا معشوقش با مرد دیگری ناهار می‌خورد یا نه. نسبت به زنان بسیار حس مالکیت دارد و در سال‌های اولیه میل شدیدی به تصاحب نشان می‌دهد. ستیزه‌جو و باهوش است، اما لحظاتی از لطافت و جذابیت زیاد دارد. بدترین روی خود را به همسایه‌ها نشان می‌دهد و بعد از ساعت نه شب، وقتی کسی برای سر زدن نیامده است، آزادانه نفس می‌کشد.
تشخیص: عشق طبیعی همراه با حسادت
پیش‌آگهی: معمولاً منجر به تشکیل یک خانواده بزرگ از دختران می‌شود
***
بسیاری از زنان معتقدند می‌توانند با ازدواج مردان را تغییر دهند. این یک اشتباه است. زنان خودشان انعطاف‌پذیرند، اما مرد در سن شش سالگی تقریباً ثابت می‌ماند و پس از آن اساساً تغییر نمی‌کند. تنها راه تغییر او طبق ایده‌های شخصی، پذیرفتن او در سنین پایین، مثلاً چهار سالگی است. اما چه کسی واقعاً می‌خواهد آن‌ها را تغییر دهد؟ علاقه به ازدواج کجا می‌رود؟
راستش را بخواهید، زنان اغلب نقاط ضعف مردان را دوست دارند. این باعث می‌شود باور کنند که اگر در اطراف نباشند، نظم و زندگی به هم می‌ریزد.
 
مردان بهتر از زنان می‌دانند چگونه زندگی کنند. یک مرد معمولی بیشتر از یک زن معمولی از زندگی لذت می‌برد. اگر سالم و طبیعی باشد، روزهایش را با کار و تفریح ترکیب می‌کند و تفریح او معمولاً به شکل هوای تازه و ورزش است. او اغلب نسبت به دیگران، حتی زنانش، نوعی نیکوکاری واقعی دارد؛ نیکوکاری‌ای که به معنای درک ضعف انسان و تحمل شکنندگی است. او ممکن است از همسایگانش بیزار باشد و رفاه آن‌ها را تحقیر کند، اما در مشکلات، به سرعت وارد عمل می‌شود.
هرچند اغلب بی‌ملاحظه است، زیرا تدبیر و صداقت افراطی با هم سازگار نیست، معمولاً مهربان است. گاهی نوع‌دوستی و سازمان‌های خیریه‌ی او با هدفی خودخواهانه همراه است، اما در مواقع پریشانی فردی، سخاوتمند و فداکار ظاهر می‌شود.
در سیاست، او فردی صادق است، اما وقتی جمعی می‌شود، رفتارش گاهی فاسد است. این تناقض ناشی از رخوت و سستی است. او از نظر سیاسی تنبل است و به تعداد کمی اجازه می‌دهد حکومت کنند، و این تعداد کم، اغلب بیش از ظرفیت خود عمل می‌کنند. با این حال، در زندگی شخصی و بسیاری از امور، صادق و درستکار است و تا حدی به این دلیل که اعتقاد مذهبی عمیقی دارد. اما از اینکه کسی بداند این اعتقاد را دارد، وحشت می‌کند. او از تمام احساساتش خجالت می‌کشد و ترجیح می‌دهد دو کفش عجیب و غریب بپوشد تا اینکه در مراسم تشییع جنازه گریه کند.
در واقع، این مقاله می‌تواند تا ابد ادامه پیدا کند. مردان نگرشی خاص دارند که زنان را به پیروی کورکورانه از مد متهم می‌کند. خنده‌دار نیست؟ تصور کنید مردی وقتی فروشنده‌ی لباس می‌گوید بقیه خاکستری ساده پوشیده‌اند، کراوات راه‌راه با کت صبحگاهی می‌پوشد یا قبل از پانزدهم ماه مه، کلاه حصیری سر می‌کند. آیا تا به حال کشمکش ذهنی بین لباس شام و لباس شب را دیده‌اید؟ و در مقابل، زنان وقتی متوجه می‌شوند لباسی که پوشیده‌اند، زشت‌ترین لباسی است که تا به حال طراحی شده، باز هم به پوشیدن آن ادامه می‌دهند، چون بقیه هم همین کار را می‌کنند. و سپس به شلوار و کلاه مردانه نگاه کنید
 
این مردان هستند که برده و زنجیر دوگانه‌ی مد هستند. تنها نوآوری راحت در لباس‌های مردانه که در طول یک قرن انجام شد، زمانی بود که روحیه‌ای شجاع، مردان پیراهن‌پوش را ابداع کرد. زنان راحتی آن را دیدند، پیراهن‌پوش را پذیرفتند و حفظ کردند. اما رهبران مد مردانه دیکته کردند که راحتی بدفرم است و دوباره همه کت‌ها از بین رفتند. بدون شک ایروین کاب خواهد گفت که درست مثل یک زن است که در زمستان لباس فلانل نپوشد و جوراب ابریشمی بپوشد و عموماً تقریباً نیمه‌پوشیده باشد. اما مردان در تابستان به همان اندازه که زنان در زمستان لباس کم می‌پوشند، بیش از حد لباس می‌پوشند.
اما علیرغم این پیروی کورکورانه از مد، مردان واقعاً منطقی‌تر از زنان هستند. آنها فرآیندهای ذهنی یکسانی دارند. به همین دلیل یکدیگر را درک می‌کنند. مانند آن احمق روستایی که اسب گمشده را با فکر کردن به اینکه اگر اسب بود کجا می‌رفت، پیدا کرد، یک مرد با خیال‌پردازی در همان شرایط می‌داند که مرد دیگری چه خواهد کرد. و زنان طراح نامیده می‌شوند زیرا این سادگی بنیادی مرد را درک کرده‌اند! احساسات و عواطف و افکار یک زن همه ...۳۱ عقده. او خودش هم نمی‌داند قرار است چه کار کند، و اغلب بیشتر از هر کس دیگری از کاری که انجام می‌دهد شگفت‌زده می‌شود. زن بودن خیلی سخت‌تر از مرد بودن است.
بنابراین، زنان، مردان را بهتر از مردانی که زنان را می‌شناسند، می‌شناسند و تقریباً شبیه تعریف پسربچه‌ای از دوست هستند: «دوست، کسی است که همه چیز را در مورد تو می‌داند و در هر صورت از تو خوشش می‌آید.»
ما آنها را به طرز وحشتناکی دوست داریم. گاهی اوقات زنان آه کشیده و از خود پرسیده اند که خانه بدون پالتوهای پراکنده در راهرو، و هر کمد پر از لباس ها و کفش های قدیمی و پاره پوره محبوب، و خاکستر سیگار روی چیزها، و فریادهای وحشیانه برای کلاه قدیمی که هفته گذشته به باغبان داده بودند تا علف های هرز را از آن جدا کند، چگونه خواهد بود. اما اخیراً زنان این کشور و بسیاری از کشورهای دیگر فهمیده اند که حتی غیبت موقت نیز به چه معناست. خانه ای بدون مرد در آن به اندازه یک قبر در گورستان زیبا و مرتب و آرام و جذاب و شاد است. به اندازه ترکیب مشهور مارک تواین از روماتیسم و رقص سنت ویتوس دلپذیر است، و به اندازه یک دستگاه شکلات سازی سکه ای در ایستگاه راه آهن خالی است.
خیلی وقت پیش نبود که توی یکی از مجله‌ها یه نقاشی بود. یه ردیف صورت نشون می‌داد، مردهایی با دماغ‌های عقابی، گوش‌های گل کلمی، صورت‌های بشقابی، صورت‌های صاف، جای آبله، ل*ب‌های خرگوشی. زیرش نوشته بود: «بیخیال، هر کدومشون یه عزیزی هستن.»
 
زن‌ها واقعاً اهمیتی نمی‌دهند مردانشان چگونه به نظر می‌رسند. اما می‌خواهند به آنها احترام بگذارند — چیزی که قبلاً دلیلی برای برتری جن*سی مردان ارائه نکرده‌ام، و واقعاً تحمیل شده است! آنها می‌خواهند مردانشان مهربان و حتی کمی متکبر باشند. همچنین می‌خواهند مردانشان خوب باشند، چون یک مرد بیمار می‌تواند نزدیک‌ترین چیز در جهان باشد تا دستی را که به او غذا می‌دهد گاز بگیرد. مردان باید وفادار باشند، نه خیلی مرتب، در وعده‌های غذایی گرسنه، و نه خیلی تلخ وقتی شب‌ها بیرون می‌روند.
تنها چیزی که زن‌ها نمی‌خواهند، این است که مردانشان بدانند چقدر خوب آنها را درک می‌کنند. این یکی از تصورات بچه‌گانه و مورد علاقه‌شان است که اغلب اشتباه فهمیده می‌شود. این تصور از زمان آن تنبیه اولیه باقی مانده، زمانی که هر کدام به فرار و رفتن به دریا فکر می‌کردند. اکثر آنها هنوز هم گاهی به آن فرار فکر می‌کنند. آنها فضاهای بزرگ، آزادی، جزایر گرمسیری و خب، می‌دانید، «جایی که ده فرمان وجود ندارد و یک مرد می‌تواند تشنگی را برانگیزد» را آرزو می‌کنند.
بله، هر از گاهی به آن فکر می‌کنند، اما بعد به خانه بازمی‌گردند، شام را آماده می‌کنند، قلاده‌ی جدیدی می‌پوشند، باغچه‌ی سبزیجات را بررسی می‌کنند، بچه‌ها را برای چند دقیقه بیرون می‌برند تا هوای تازه بخورند، در اتاق کودک دعوای بالش راه می‌اندازند و بقیه‌ی چیزها را فراموش کنید.
که دقیقاً مثل یک مرد است!

پایان.
 
عقب
بالا پایین