دل‌نوشته در میان کوچه‌های تنهایی | اثر Tiam.R

نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,022
پسندها
پسندها
13,373
امتیازها
امتیازها
703
سکه
3,044
022d24_25455904-25Negar-1764860909025.jpg

نام اثر: در میان کوچه‌های تنهایی
نویسنده: تیام رستا

دیباچه:
امشب درمیان کوچه‌های تنهایی قدم گذاشته‌ام تا شاید تو را فراموش کنم.
اما مگر می‌شود... .
تو در میان سلول به سلول مغز من خانه کرده‌ای و
من توان بیرون راندن تو را ندارم.
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.




شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.




پس از گذشت حداقل 15 پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.




پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.




همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..





اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..




○● قلمتان سبز و ماندگار●○
«مدیریت تالار ادبیات»
 
این‌جا در گوشه‌ای از شهر کوچه‌ای هست به نام تنهایی.
کوچه‌ای که تو نامش را تنهایی گذاشتی.
کوچه‌ای برای زمان‌هایی که جز هم دیگر کسی را نداشتیم.
امشب تنهاتر از همیشه در انتهای آن کوچه نشسته‌ام و منتظر تو هستم...
پس کجا هستی؟

 
آخرین ویرایش:
دیگر اختیار خودکارم را ندارم.
تا روی دفتر فشارش می‌دهم تمام دفتر را پر می‌کند از تو.
از نام تو...
از جای خالی تو...
و
از قلب تو که دیگر برای من نیست.

 
آخرین ویرایش:
این روزها، عجیب دلم هوای تو را می‌کند؛ دل‌تنگی قلبم را فشار میدهد و بغض راه نفسم را می‌بندد‌.
آیا تو هم این‌گونه‌ای؟
توهم دلت برایم تنگ می‌شود؟
تو هم وقتی اسم من می‌آید لبخند روی لب‌هایت می‌نشیند و پرنده‌ی خیالت سمت من پرواز می‌کند؟
هنوز هم وقتی ماه کامل می‌شود یاد قرارمان می‌افتی؟

 
آخرین ویرایش:
من گم شده‌ام!
در تنهایی و تاریکی، در میان این سکوت که سنگینی‌اش مرا خفه می‌کند... .
من در میان سکوت‌هایی گم شده‌ام که پر از فریاد است.
فریادی از جنس ترس...
ترس از دست دادن تو!
 
امروز با خود فکر می‌کردم اگر روزی تو را اتفاقی در خیابان ببینم، چه می‌کنم؟
به آغو*شت پناه می‌آورم و قلب سردم را در آتش تنت گرم می‌کنم؟
یا سال‌ها بی‌تو بودن را بلند فریاد میزنم تا بدانی بی‌تو چه بر من گذشته؟
شاید هم بی‌اهمیت از کنارت رد شوم مانند یک غریبه...
آری!
همین کار را می‌کنم.
اگر روزی تو را در خیابان ببینم مانند یک غریبه از کنارت رد می‌شوم چون دیگر غروری ندارم که به پای تو
بریزم.
 
آخرین ویرایش:
دوبار شب، تنهایی
و یک فنجان چای که همراه من به انتظار نشسته است.
می‌دانم که در آخر چای سرد می‌شود، من پیر می‌شوم و تو نمی‌آیی.
 
کاش می‌آمدی و این خاطرات را هم با خود می‌بردی!
مانند تمام چیزهایی که بردی...
این خاطرات بدون تو چاقویی هستند در قلبم.
 
قولت را یادت هست؟
قول دادی در تمام تنهایی‌هایم کنارم باشی.
الان خودت دلیل تنهایی‌ام شدی...
پس کجایی؟
 
عقب
بالا پایین