منم که بی تو نفس می‌کشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
 
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست
 
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
 
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
 
تورا گر نظر خود داری، همه جهان به نظر توست،
تسلیم عشق شو تا که جانت زنده شود.
 
عقب
بالا پایین