سلام وقت بخیر
دومین باره که این داستانکو میخونم خیلی عالیه
●عنوان:
«نبرد آتش و یخ» عنوانیه که بهخوبی دوگانگی اصلی داستان رو نشون میده: عقل (یخ) در برابر احساس (آتش). هم سادهست، هم بهخاطر همین تضاد، به یاد موندنی میشه.
●شروع داستان:
شروع فلسفی با واژهی «ذهن» خیلی هوشمندانهست و از همون اول نشون میده قراره وارد فضای فکری و درونی بشیم. فقط چون جملهها کمی سنگینان، شاید بهتر باشه بعد از چند سطر، زودتر وارد موقعیت بیمارستان بشی تا ذهن خواننده بین فکر و تصویر تعادل پیدا کنه.
همین تغییر کوچیک، ریتم داستان رو زندهتر میکنه.
●شخصیتها:
ایوان شخصیتی باورپذیر داره - هم شکننده، هم متفکر. تضاد بین ظاهر آرامش و ذهن آشفتش عالیه. زن مرموز هم خیلی خوب در ذهن میمونه؛ مثل انعکاس قرمز در دنیایی خاکستری.
●فضاسازی:
فضا بینقصه. بوی اتانول، صدای باد، و باران روی شیشه - همه دقیق و حسیان.
این نشون میده که نویسنده با تصویرسازی ذهنی خیلی آشناست.
• "پتوی سفیدرنگ بیمارستان که بوی اتانول میداد را روی خودش کشید و به زوزهی باد و ضربهی سرانگشتان باران بر پنجره گوش سپرد تا حواس ذهنش را از افکار آزاردهنده پرت کند."
• "در باز نگشت؛ کسی از خواب شیرین بیرون نیامد؛ ولی زن دیگر آنجا نبود. باران همچنان بر شیشه تازیانه میزد و باد همچنان میغرید"
● دیالوگها:
دیالوگ بین ایوان و زن قویترین بخش داستانه. پر از لایههای فکریه و کشمکش رو به زیبایی منتقل میکنه.
برای اینکه گفتوگوها طبیعیتر شنیده بشن، فقط کافیه کمی از توضیحات بینشون حذف یا کوتاه بشه. چون خودِ گفتوگو به اندازهی کافی مفهومی و قوی هست.
• "- من اون موقع از عقلم پیروی نکردم. منم مثل همه، دچار اشتباههای ذهنی شدم."
پیشنهاد:
"- اون موقع فکر میکردم عاقلانهست، ولی اشتباه بود... یه اشتباه ذهنی مثل بقیه."
• "- به نظر من، کسی که مشکلی داره، نیاز به آتیش داره تا گرم شه؛ یا گل که آرومش کنه، در حالی که یخ هیچ کمکی نمیکنه. نه آرامش میده نه گرما، فقط فقط یه شوک بزرگ."
پیشنهاد:
"- کسی که درد داره، باید آتیش بگیره تا گرم شه یا گل که آرومش کنه... نه یخ بزنه. یخ فقط شوک میده، نه آرامش."
●اصول نگارشی:
نثرت شاعرانه و خوشآهنگه؛ جملهها پر از حس و واژههای سنجیدهست. فقط

- جوابمو ندادی؛یخ یا آتیش؟
●سخن منتقد:
«نبرد آتش و یخ» یه داستان عمیق و فکرشدهست، پر از حس و تصویر. نویسنده نشون داده که خیلی خوب روان آدمها رو میشناسه و بلده حرفای فلسفی و فضاسازی رو قشنگ با هم قاطی کنه. فقط چند تا نکته کوچیک هست که بد نیست بهشون فکر بشه:
- بهتره بعد از مقدمه، زودتر بریم سر صحنهی بیمارستان تا ریتم داستان تندتر بشه.
- دیالوگهای ایوان یهکم طبیعیتر بشن تا بیشتر بشه باهاش همذاتپنداری کرد.
در کل، این داستان مثل یه خوابیه که وسطش حواست کاملاً جمعه؛ هم واقعی بهنظر میاد هم ذهنی.
قلمت قوی و فکرت روشنه، فقط لازمه یه کوچولو صیقل بخوره تا برق واقعیش کامل دیده بشه.
قلمت پرقدرت
