شعر °اشعار تک بیتی°

مثل لباس پهن شده روی بند رخت
با باد در نبرد و گلاویز گیره ام ...
 
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟...
 
طلوع گرم چشمانت مرا صادق‌ترین صبح است
اگرنه کار خورشید جهان عادت شده ما را
 
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
 
دل را قرار بخشد تکـرار خاطر دوست
ورنه عبث مروری‌ست تکرار زندگانی
 
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم‌ها که نخوردم من از زبانِ خودم
 
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست‌های خویش و دامان تو ام آمد به یاد
 
عقب
بالا پایین