Noghre
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
منتقد ادبی
ناظر همراه
نویسنده نوقلـم
ویرایش شدن عسلممرسی عزیزمم
خودم ویرایش کنم؟
ویرایش شدن عسلممرسی عزیزمم
خودم ویرایش کنم؟
سلام گلمسلام عزیزم من تا امروز بیمارستان بودم حالم خوب نبود، حتما که بهتر شدم چک میکنم![]()

وسایل را به بیبی سپردم و فقط با کتاب در دستم که پشت سرم قایم کردهبودم( کرده بودم)، از پلههای فراوان با فرش قرمزرنگِ(قرمز رنگ) سنتی طولانی بالا رفتم. آهنگ را قطع کردهبود(کرده بود).(و) درِ اتاقش بسته بود. دستم را برای در زدن بالا بردم، اما وقتی صدای ضعیف گربهای را شنیدم، سریع با نگرانی بازش کردم. همانطور که انتظارش را داشتم، نشستهبود کنارِ پنجرهی بالای تختش و داشت با یک بچهگربه بازی میکرد! دستم خشک شد روی دستگیرهی در و عرق سرد روی تیرک کمرم نشست.
- دنیا!… داری چه غلطی… .
شوکه از حضورم و شنیدن صدایم، تکانی خورد. اما حتی سمتم برنگشت و فقط از روی شانه و نیمرخ نگاهی به من انداخت و پوزخند زد. با صدایی که هنوز کامل زنانه نشدهبود(نشده بود) و همچنان(همچنان) حالت کودکانه و بامزهاش را حفظ کردهبود، ا(کرده بود) اما با آن لحن و حرفی که زد حسابی ترسناک شد.
- نگران شدی؟
کتاب همانجا پشت در از دستم رها شد. سریع حرکت کردم به سمتشان و گربه را ترساندم تا دورش کنم. صدای «هیس» مانندی سر داد و از لبهی پنجره، پرید روی درخت خرمالو. پنجره را بستم و با چهرهای برافروخته و شاکی رو کردم به دنیا که داشت یاغی و تخس نگاهم میکرد.
- حواست کجاست؟ دست زدی بهش؟!(فقط علامت سوال)
با چشمهای ریزشده گفت:
- زده باشم چی؟ مگه برات مهمه؟!(فقط علامت سوال)
حیرتزده (حیرت زده به او خیره ماندم) خیره ماندم بهش. این چه سؤال مسخرهای بود؟! مغزم حتی نمیتوانست هضمش کند تا بخواهد جوابی برایش دهد. آن لحظه، فقط آدرنالین بود و ترس از آلرژیش در ذهنم.
- پاشو. پاشو مستقیم میریم بیمارستان. آمپول داری توی خونه یا تموم شده؟
و بعد، با دستپاچگی بیبی را صدا زدم. بالاخره دنیا با بغض صداش رو بالا برد:
- دست نزدم!
مغزم آرام گرفت. اما دلم نه… . هنوز صدای نبضم را میشنیدم. کنار تختش، روی یک زانو نشستم و پیشانیم را تکیه دادم به چوبش. چشمانم را بستم و نفسی راحت و عمیق کشیدم.
دوباره صدای لرزان اما تخسش رو شنیدم:
- نترس! هوس خودکشی نزده به سرم.
با صدای گرفته و آرام لب زدم:
- نه. تو چیزیت نمیشه. یعنی، من نمیذارم که بشه! ولی تو یه روز منو میکشی، دنیا… . هیچ شکی ندارم که این اتفاق میافته.
خودش را به لبهی تخت کشید و با دست، شانهام را تکان داد:
- از عمد نبود! میومیو کرد. پنجره رو باز کردم که فقط ببینمش. همون لحظه توام اتفاقی سر رسیدی. نمیخواستم بترسونمت.
سر بلند کردم. با آن پیژامهی گلگلی نشسته بود آنجا و داشت با مظلومنمایی نگاهم میکرد. نباید آنطور نگاهم میکرد، وقتی ظالمانهترین روش را برای تلافی این چند روز انتخاب کرده بود… اخم کردم. موهایم در همان چند لحظهی کذایی، خیسِ عرق شده بودند.
- عمدی نبود؟!(فقط علامت) میتونستی همون اول یه کلمه بگی «دست نزدم» و منو اینجوری زهرهترک نکنی!
لبهایش را آویزان کرد.
- ببخشید، راست میگی. دلم خواست یه کم اذیتت کنم.

کدوم قسمت ناقصه عزیزم؟نقره عزیزم فکر کنم یکم ناقص ویرایش میکنی
از این به بد ایرادات رو بگو خودم ویرایش میکنم گلم
درستشون کردمکدوم قسمت ناقصه عزیزم؟