اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

[zhinazhina عضو تأیید شده است.]

عالی موضوع 'رمان حدیثِ ناتمام|الهه عسکری'

11/18/25

نام رمان: حدیثِ ناتمام
ژانر: عاشقانه، معمایی، تراژدی
نام نویسنده: الهه عسکری
ناظر: @ماهک (ماهی )
خلاصه‌‌: داستانِ دختری کاملاً معمولی مثل تمامی دخترهای دور و اطرافمان، دختری که یک زندگی خوب و خانواده‌ی عالی دارد.
در نظر خود به تمامی چیزهایی که می‌خواسته رسیده است، همه چیز خوب پیش می‌رود تا این که یک اتفاق همه چیز را ویران می‌کند و حدیثی که ناتمام می‌ماند...

• eli74
• پاسخ‌ها: 24
• تالار: رمان‌های درحال تایپ

• 
• 

سلام خسته نباشید. درخواست تگ فرعی برای رمانم رو دارم

درود
انجام شد.

 

[دالسین]

سلام خسته نباشین
درخواست تگ فرعی دارم

موضوع 'رمان پادزهر مهلک | دالسین'
https://forum.cafewriters.xyz/threads/42345/

 

[zhinazhina عضو تأیید شده است.]

سلام خسته نباشین
درخواست تگ فرعی دارم

موضوع 'رمان پادزهر مهلک | دالسین'
https://forum.cafewriters.xyz/threads/42345/

سلام تا 24 ساعت اینده نتیجه اعلام میشه

 

[جهنم]

در حال تایپ نوشته در موضوع 'زخمی سرما | اثر ماهک'

11/30/25

فصل دوازدهم:
مهرتاب دیوونه شده بود، اصلا نمی دونست باید چیکار کنه، وسایل شو جمع کرد.
یه کوله برداشت چند لباس کهنه و یه عکس، مسواک،جوراب و یه گردنبند فقط همین شد تمام زندگی دخترک
پرستار که از دور به دخترک نگاه می کرد، اومد جلو گفت:
دخترم مهرتاب چرا لباس هایی که جدیدا باهم خریدم و نمی‌بری ؟
چرا چمدون بر نداشتی؟عروسک ها،دستبندت
لوازم آریشی و کتاب ها هیچکدوم برنداشتی که دخترم!
مهرتاب بی تفاوت جواب داد، نمی خواستم بد عادت بشم.
اونجا از این خبرا نیست.
پرستار گفت امشب برای آخرین باهم دوتایی مادر دختری بریم بیرون، دخترک آرام و بی تفاوت گفت نه فقط می‌خوام بخوابم.
بعدش مهرتاب رفت تو اتاق خوابش تا...

• جهنم

• 

در خواست تگ برای داستان کوتاه زخمی سرما

 

[zhinazhina عضو تأیید شده است.]

در حال تایپ نوشته در موضوع 'زخمی سرما | اثر ماهک'

11/30/25

فصل دوازدهم:
مهرتاب دیوونه شده بود، اصلا نمی دونست باید چیکار کنه، وسایل شو جمع کرد.
یه کوله برداشت چند لباس کهنه و یه عکس، مسواک،جوراب و یه گردنبند فقط همین شد تمام زندگی دخترک
پرستار که از دور به دخترک نگاه می کرد، اومد جلو گفت:
دخترم مهرتاب چرا لباس هایی که جدیدا باهم خریدم و نمی‌بری ؟
چرا چمدون بر نداشتی؟عروسک ها،دستبندت
لوازم آریشی و کتاب ها هیچکدوم برنداشتی که دخترم!
مهرتاب بی تفاوت جواب داد، نمی خواستم بد عادت بشم.
اونجا از این خبرا نیست.
پرستار گفت امشب برای آخرین باهم دوتایی مادر دختری بریم بیرون، دخترک آرام و بی تفاوت گفت نه فقط می‌خوام بخوابم.
بعدش مهرتاب رفت تو اتاق خوابش تا...

• جهنم

• 

در خواست تگ برای داستان کوتاه زخمی سرما

درود نتیجه به زودی اعلام میشه

 

[NAHIT]

موضوع 'رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41948/

سلام و درود؛ درخواست تگ داشتم