دل‌نوشته در میان کوچه‌های تنهایی | اثر Tiam.R

هوا ابری است، باران نمی‌بارد
دلی شکسته است، کسی نمی‌داند
یک نفر می‌سوزد، کسی نمی‌بیند
فریاد غم را کسی نمی‌شنود
 
دفتر خاطراتم را ورق می‌زنم و روز‌های گذشته را مرور می‌کنم.
تمام این خاطرات چنگ در گلوی من انداخته و قصد جان من را کردند.
من تنها در گوشه‌ی این اتاق هرشب بی تو جان می‌دهم، بدون این‌که تو بدانی.
 
حالم مانند ماهی‌ است که از اقیانوس صیدش کردند و داخل تنگ کوچکی انداختند.
مغزم مانند آن درختی است که دارکوب قرار است درون آن خانه بسازد و چشمانم مانند آن دریاچه‌ای است که دیگر امیدی به زندگی ندارد.
 
آخرین ویرایش:
سینه‌ام قفسی شده برای درد هام...
دردها اجازه‌ی ورود دارند اما اجازه‌ی خروج...
نه!
گاهی انقدر حجم این درد‌ها زیاد می‌شود که جای نفس کشیدن برایم نمی‌گذارند.
 
آخرین ویرایش:
پاییز با خودش نام تو را یدک می‌کشد
با وزش بادش عطر تو را می‌آورد
و با بارانش گریه‌های مرا
برگ درخت‌ها هم آرزوهایمان است خشک می‌شود و زیر پا می‌افتاده.
 
این جای خالی در سینه‌ام چیست؟
این روز‌ها جایی در سینه‌ام خالی شده...
از هر کس می‌پرسم میگویید جای قلب است.
با یاد آوری اینکه قلبم را به تو دادم جایش بیشتر درد میگیرد.

 
می‌خواهم از این شهر بروم تا یاد تو را فراموش کنم.
خاطراتت را در همین کوچه چال کنم.
زندگیم را به دست تقدیر بدهم
و
عمرم را به دست باد بسپارم.
 

در میان تکه‌های شکسته‌ی قلبم نشسته‌ام و انتظار فردا را میکشم.
فردایی که تو در آن نیستی اما من مجبور به دیدنش هستم.
فردای بی‌تو در کوچه‌های سرد و تاریک، ترسناک خواهد بود.
 
خاطرات چه قدرت عجیبی دارند.
گاهی آدم را تا مرز مردن می‌برد و گاهی از لب مرگ نجات دهند.
خاطرات من هر شب و هرشب من را تا لبه‌ی پرتگاه مرگ می‌برد اما به یک بار پشیمان می‌شود و نجاتم می‌دهد.
 

یک روز در انتهای این کوچه سرد برای همیشه چشمانم را خواهم بست اما تمام خاطراتم را اینجا می‌گذارم تا اگر روزی دوبار آمدی بدانی تا اخرین لحظه به یادت بوده‌ام.

پایان

 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین