نتایح جستجو

  1. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    از من پرسید: بگو ببینم آیا به یاد داری اولین باری که به دیدارت آمد،چه لباسی بر تن داشت؟ گفتم: -گ من هرگز او را ندیدم اما، لباس‌های زیادی را دیدم که فکر می‌کنم به او می‌آیند.
  2. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    این روز‌ها مزه تلخند بدجور زیر زبانم اَلم شنگه به راه انداخته، و برای خودش یکه تازی می‌کند. بگو ببینم، تو هنوز لبخند می‌زنی؟ از آن لبخند‌های راستین.
  3. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در اعتساف این طالع شطرنجی، مشتی لبخند ساختگی خریدم تا پا جای شکرخند‌های راستین بگذارند؛ و تمام طول راه فکر کردم که تبسم‌هایم را کجا گم کرده‌ام؟ اما، من که آنها را در صندوقچه برای روزهای در راه مانده کنار گذاشته بودم.
  4. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌خواستم در انتهای این نامه بلند بالا، بنویسم که تو را فراموش کرده‌ام اما، از خودم پرسیدم: پس چه نیازی بود که هزاران سطر، برای یک از یاد رفته بنویسی؟ به قلبت رجوع کن! آیا تو به راستی نمی‌دانی، مقصد واژه‌هایت قلب کیست؟!
  5. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به من اجازه بده تا بعد از گذشت این همه سال، حقیقت تلخی که بغض سنگینی را در گلوگاه چشمانم آذین بسته است، بالا بیاورم: تو آنقدر ها که گمان می‌کردم، ارزش نداشتی!
  6. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آزارم نمی‌دهد اگر تنهایی مرا به حدی بزرگ کند، که در دنیای کسی جا نشوم. آنچه قلب مرا هزار تکه کرد این بود که، در دنیای آن که خود می‌خواستم، حتی به حد سوزنی در انبار کاه پیدا نبودم. همانی که وسعت گیتی‌اش را با چشمان من اندازه می‌گرفت.
  7. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    عزیز دور من! بعضی زخم‌ها هرگز، بنیاد جوانه را در بطن خود مکتوم نمی‌کنند. چون آب راکد می‌گندند و کتیبه قلبت در هَنایشِ تعرضِ سفاکانه آن‌ها، به زوال درود می‌فرستد. ای به قلب منِ آشنا، غریب! حضور آئینه‌زار مرا ترک ترک کردی، و ردی که از تعشق کاواک تو بر هر قِسم جانم مانده، همان زخمی است که التیامش...
  8. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خورشید من! تو از سپهر قلب من کوچ کردی و کمر خانه کوچک من، زیر قدم‌های تو خمید‌. کاشانه‌ام اکنون نیران سرد و بی بدیلی است که حتی اگر هلیوس، تمام هور و خور دو کیهان را به من پیشکش کند، افاقه نخواهد کرد.
  9. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کاش می‌شد برای چند لحظه، اتفاقی از جانب تو عبور کرد. از هوایی شهیق کرد، که تو از آن استنشاق می‌کنی و تو را برای لحظه‌ای نگریست. فرهود مولمی است اما، نگاره رخساره‌ات دارد نرم نرمک، از ویر قلبم پاک می‌شود. همان فرتور زیبایی که روزی، از یاد بردنش با حکم حتف من برابری می‌کرد.
  10. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و حضور تو هر چند مجوف، با این حال تنها رجایی بود که برای، خلود در این گیتی زمستانی داشتم. که خود آن را با وترِ شقی، به زانو درآوردی تا بر خاک جلوس کند.
  11. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مالَگَم! من در هر لمحه تجاهل می‌کنم، که تو را در برزخ ذهول جاگذاشته‌ام ولی، گاهی تا مغز استخوان برایم تداعی می‌شوی و جانم، طعم حضور بارد و بی روح تو را، که بر تابلویی از نقاش خانه ذهنم جا خوش کرده، بهانه می‌کند. درست وقتی که کسی می‌گوید: دوستت ندارم.
  12. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    اگر روزی درباره تو از من بپرسند، می‌گویم: رنگین کمانی بود که از میان شاخسار‌های سرد وجودم شعله کشید، و دریچه قلبم را پرنور کرد اما، رفت و من سال‌هاست که در غیاب او، سیه فام مانده‌ام.
  13. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    غواص خودش را در بستر مواج دریا شناور ساخت، تا مرواریدی که در بطنش آرمیده بود را، به چنگ آورد. طفلی بامدادِ سپیده‌دم را، به آرامی به زانوی حلم تکیه زد، تا طلعت رخ هور را تماشا کند. اما من، هیچ یک را نمی‌خواستم! چشمان تو خود لولویی بود که در پس پرده‌ای هزارتو مکتوم شده بود، و نغمه‌‌ی خنده‌ات شید و...
  14. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زبان، همان غریب آشنایی‌ است که زین پس می‌خواهم، غربت ناگوارش را به جان بخرم و جانم را با ساغری از این باده شُکران، مسخ کنم. چرا که رفاقتش، همچون سکه‌ای دو روست! چنانکه می‌تواند به تو عشق بورزد اما، دندان طمع برای مرگت تیز کند.
  15. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حرف‌های نگفته‌ام به تو، همان سکوت بلندی است که عظمتش را به پای واژه‌های کوته‌بین و حقیر نمی‌لرزاند. اگر می‌خواهی مرا بشنوی، سکوتم را در آغو*ش بگیر و تماشا کن که این نجوای خاموش، چگونه به فرش رسیده و در آغوشت، فرو می‌ریزد.
  16. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    من خون واژه ها را خواهم ریخت و نوای کلام را در حصار حنجره، قبل از آن‌که حرمت بشکند و موسیقی‌اش را در بند بند گوش‌هایم بنوازد، سر می‌بُرم. بعد از ما هیچ‌کس نباید، جهانش را به ساز امثال این‌ها بچرخاند.
  17. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و شب، هنگامی که آسمان خودش را در مخمل سرمه‌ای تجلیز می‌کند بغض‌های مهاجر در گلوگاهم صف کشیده و تصویر تو که در پس پرده خیالِ چشمانم می‌رقصد، چکه‌چکه سرشک را به مهمانی صورتم فرا می‌خواند؛ و قلبم را همچو آویزی، بر چوبه دار طلسم می‌کند.
  18. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    اگر روزی، بعد از این ایام دیجور بازگشتی هیچ تحفه‌ای برای غبار روبی این ایام، و منقح کردن انتظاری که در پی سفرت، بر خانه‌ی دلم سایه انداخت، طلب نخواهم کرد. چرا که حضور تو خود در اشلِ ارمغانی نیکوست، که می‌تواند به کسی پیشکش شود.
  19. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و آن ایام که جلوت وضیع من، جعل و تعشق من به آدمیان، کذب شود؛ رگه های قلبم بر تخت سقیم تکیه کنند و در چشم عوام، شیاد جلوه کنم؛ احساس من به تو، تنها چیزی است که خنجر بهتان، قلبش را نمی‌شکافد. تو قلّکی را شکستی که، ارزنده‌ترین دارایی‌اش خودت بودی.
  20. ~Horzad

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های قلک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مأوای قلبم! شکوه تصویر خیال انگیزی که از تو داشتم، بر زانوی خاک نشست. با این همه، زبانم از ادای هر اعراضی روی‌گردان است. می‌بایست به محاکمه‌ی خودم برخیزم؛ به جرم عشق ورزیدن، به تمثالی که حقیقی نبود. نه تو که آن را در بطن ذهنم، آوار ساختی.
عقب
بالا پایین