نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    بارون قطع شده بود و خورشید حسابی بالا اومده بود که ماشین آرین توی یه کوچه‌ی خلوت‌ که درخت‌های بلند و سایه‌دار داشت، پیچید. متعجب سمتش برگشتم: ـ این‌جا کجاست؟ با همون آرامش همیشگی نیم‌نگاهی انداخت و گفت: ـ خونه‌ای که کیارش پیدا کرده. مال یکی از دوستای قدیمی باباشه. چند سالیه خالیه چون اون بنده...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    صدای تق‌تق بارون بهاری روی شیشه‌های ماشین، ریتم یکنواخت و خسته‌ای داشت. نه اون‌قدری شدید که شیشه‌ها رو بشوره، نه اون‌قدری لطیف که دل آدم بخواد ازش لذت ببره. فقط بود. شبیه خیلی از چیزهایی که این روزها بودند، ولی هیچ‌کاری نمی‌کردند جز سنگین‌تر کردن فضا! نگاه آرین از آینه به سمتم برگشت. یه لحظه...
  3. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    با درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @Blu moon با ناظر مربوطه و @HADIS.HPF گفتگویی ایجاد کنید و مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر،خلاصه، مقدمه و سه پارت اول و پیرنگ ارسال کنید
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد به حال برگشت. خیره به دست‌هایش نشست. انگشت شستش ناخودآگاه روی لبه‌ی میز چوبی خط می‌کشید. صدای پدر مهتاب هنوز توی گوشش بود؛ آن هق‌هق گرفته، آن التماس بی‌صدا. اما صدای دیگری هم توی ذهنش زنگ می‌زد. نه یکی، که دو صدا، یک زن و یک مرد قاتل! همزمان. هم‌آوا، هم‌ریشه، شبیه یک دعا یا یک آواز قدیمی...
  5. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    ۲۲ سال پیش_کردان صدای خش‌خش برگ‌ها زیر پایش می‌پیچید. با آن پاهای کوتاه، تند میان درخت‌ها می‌دوید. صدای زنگوله‌ای در باد می‌پیچید. شاید از قلاده‌ی سگ همسایه بود، شاید از چیزی دیگر! از لای شاخه‌ها، خانه‌ی سنگی ته باغ معلوم بود. پنجره‌ها بسته. پرده‌ها کشیده شده بود. فرهاد ایستاد. نفس‌نفس می‌زد...
  6. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد با پرونده زیر ب*غل سمت اتاقش برگشت، آرش پشت میزش نشسته بود و لیوان قهوه‌ی نیمه‌خورده توی دستش بود. تا فرهاد را دید، ابرو بالا انداخت. ـ داری براش مصاحبه هماهنگ می‌کنی؟ فرهاد بدون نگاه کردن، پوشه را روی میز گذاشت و گفت: ـ آره. باید یه موج راه بندازیم. هم برای این که مهتاب فراموش نشه، هم برای...
  7. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد از اتاق خارج شد و در راهروی کم‌نور، پدر مهتاب را دید که مثل روزهای گذشته روی نیمکت نشسته بود، دست‌ها در هم قفل، چشم‌ها خشک و خیره به زمین شده بود. صدای پاهای فرهاد را که شنید، بلند شد و با اضطرابی کنترل‌شده جلو آمد. - سرگرد… چیزی پیدا کردید؟ فرهاد لحظه‌ای مکث کرد، نگاهش بین چشمان خسته‌ی...
  8. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    نور آفتابِ ملایمِ صبح از لا‌به‌لای پرده‌های گل‌گلی اتاق خودش رو روی صورتم می‌کشید. چشم‌هام هنوز سنگین بود، اما صدای خش‌خش کیسه‌ها از آشپزخونه می‌گفت که یکی از دخترها زودتر از همه بیدار شده. چشم‌هام رو باز کردم. نسیم هنوز خواب بود، اما مثل همیشه بالش زیر صورتش چین خورده بود و یه دستش بیرون از...
  9. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    چند ساعت بعد، اداره پلیس – واحد جرائم خشن و ویژه هوا شرجی و کلافه‌کننده بود. کولر تق‌تق می‌کرد و همه منتظر جواب آزمایش بودند. فرهاد قدم می‌زد، انگار چیزی درونش قل می‌زد و نمی‌گذاشت لحظه‌ای آرام بگیرد. در باز شد. نیلوفر با چهره‌ای جدی وارد شد، پوشه‌ای در دست، گوشی در دست دیگرش جای داشت. ـ جواب...
  10. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @دیـوا مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر و نام نویسنده؛ به همراه خلاصه کلی از داستان رمان، خلاصه ارسال کنید
  11. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @دیـوا مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر و نام نویسنده؛ به همراه خلاصه کلی از داستان رمان، خلاصه ارسال کنید
  12. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    هنوز روی مبل نشسته بودم که شبنم با یک بسته پماد از آشپزخونه برگشت. بی‌هیچ حرفی روبه‌روم زانو زد. نور زرد چراغ، سایه‌روشن روی صورت نگرانش انداخته بود. دستم رو گرفت، دستم یخ بود. آروم سر انگشتاش رو روی کبودی کنار چشمم کشید. اخم کرد. صداش بغض داشت اما تلاش می‌کرد آروم حرف بزنه: – کار احمقانه‌ای...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    شبنم با دو لیوان دمنوش تو دست، کنار شادی نشسته بود. چشم‌هاش خسته بود، اما لبخند به ل*ب داشت. شادی، صداش نرم و پر ذوق بود: - خوبه که برگشتی… دیشب همه چیز… آره، بهتره بگم “سینمایی” بود! نشستم و لیوان گرم رو از شبنم گرفتم، با چشم‌هام ازشون خواستم شروع کنند. شبنم ل*ب باز کرد: - وقتی رسیدیم کلانتری،...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    نور چراغ‌قوه‌ها اتاق را مثل یک نمایش سوررئال روشن کرده بود. تیم بررسی صحنه، ساکت و با دقت مشغول بود. هیچ جسدی نبود، اما چیزی توی فضا سنگینی می‌کرد؛ یک حضور… یک تهدید بی‌کلام. درست مثل تئاتری بی‌بازیگر، که فقط برای ترسیدن تماشاچی طراحی شده باشد. نیلوفر خم شد و از کنار آینه‌ روی میز، یک لیوان...
  15. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    زنگ در رو زدم، خونه‌ی ویلایی عمو رضا با اون درخت‌های سرسبز و برگ‌های نیمه‌خشک شده، حال و هوای یه پناهگاه امن رو داشت. صدای قفل در که باز شد، نفسم رو بیرون دادم. در رو کمی هل دادم، صدای جیر جیرش تو گوشم پیچید. حیاط پر از بوی خاک و عطر یاس بود، چند قدم برداشتم. صدای جیرجیرک‌ با خش‌خش برگ زیر پام...
  16. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    هوا گرم‌تر از همیشه بود. آفتاب تیر، پوست را می‌سوزاند و آسفالت خیابان‌ها زیر چرخ ماشین نرم می‌شد. کولر ماشین سراتو با تمام توان کار می‌کرد، اما باز هم عرق از شقیقه‌ی فرهاد پایین می‌لغزید. آرش صندلی‌اش را عقب کشیده بود، دست به سینه، و بی‌صدا به جاده نگاه می‌کرد. هر دو می‌دانستند این «برداشت پنجم»...
  17. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    زمان حال - واحد جرائم خشن و ویژه صبح روز بعد، اداره‌ مثل همیشه نبود. انگار همه‌چیز در سکوتی سنگین غرق شده بود. فرهاد بی‌حوصله از بین خبرنگارهای جنایی گذشت. وارد ساختمان که شد نگاهی به راهروی خالی انداخت. هنوز خستگی شب قبل توی تنش بود. صدای پوتین فرهاد روی سرامیک‌های راهرو می‌پیچید. چهره‌اش...
عقب
بالا پایین