نتایح جستجو

  1. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    یک روز زیبا بود و خورشید با قدرت در بالای آسمان می درخشید. نور خورشید از لابه لای شاخه‌های درختان عبور می کرد. در را پشت سرم بستم و بر روی پله‌ها ایستادم تا از نسیم لذت ببرم. بلافاصله موهای بدنم سیخ شد و احساس کردم باز هم کسی من را نگاه می‌کند. به اطرافم نگاه کردم اما چیزی ندیدم. این حس از سرم...
  2. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    قلبم در سینه‌ام از تپش ایستاد. آیا واقعاً او آمده بود که من را نجات دهد؟ آن دو نفر خشکشان زد. برگشتم و مادرم را دیدم. مرد کوتاه قد گفت: - زودتر راه بیفت. آزورا خندید و گفت: - چاره دیگه‌ای نداری. باد شدیدی به دور ما به وزش درآمد. برگ‌ها در اطراف ما به حرکت درآمده بودند. می‌توانستم صدای جیرجیر...
  3. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل یازدهم آن دو پری ایستادند و ناگهان متوقف شدند، یکی از آن‌ها پوزخند زد و گفت: - عزیزم. به خونه رسیدیم. یکی از آن‌ها من را به جلو هل داد و من بر روی زانوهایم افتادم و با کف دست به زمین خوردم. از درد نفسم بند آمد و دندان‌هایم به هم فشرده شد. به سرعت سرم را به سمت چپ و راست تکان دادم. اما تنها...
  4. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    آن در به اتاق بزرگ و روشنی باز شد. نور خورشید از سقف شیشه‌ای به داخل می‌تابید و درختان انگور سبز رنگ برای گرفتن نور خورشید بر روی دیوارهای سنگی به سمت بالا پیچ و تاب خورده بودند. اگرچه از پله‌ها پایین رفتیم و از طریق تونل به زیرزمین رفتیم اما انگار دوباره بر روی زمین بودیم. در حالی که درون اتاق...
  5. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    بال‌های بنفش و سفیدش را به آرامی تکان می‌داد، زیبایی او کمی من را به یاد پوست رنگ پریده و چشم‌های روشن یک فرشته می‌انداخت. - رایلی رو به اتاقش ببر. قبل از این‌که به ملاقات وارویک بره، باید تمیز بشه. چشم‌های آبی لِنا به چشم‌های من خیره شد. سرش را به نشانه اطاعت برای آن مرد تکان داد و همچنین تعظیم...
  6. P

    همگانی [ ختم صلوات روزانه ]

    اَلـلّـهُـمََّ صَـلِّ عـَلـي مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم اَلـلّـهُـمََّ صَـلِّ عـَلـي مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم اَلـلّـهُـمََّ صَـلِّ عـَلـي مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم اَلـلّـهُـمََّ صَـلِّ عـَلـي مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد...
  7. P

    همگانی [ الان به چی احتیاج داری؟ ]

    دلم می خواد تنها باشم. هیچکی حالمو نپرسه. یه جای دور باشم که هیج وسیله ارتباطی هم نداشته باشه.????
  8. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    در حمام محکم باز شد، با صدای بلندی فریاد کشیدم. لِنا پوزخندی زد و بازوی من را گرفت و از وان بیرونم انداخت و با دست دیگرش، حوله‌ای را به طرف من پرت کرد. - استراحت تموم شد. وقت ملاقات رسیده! سرم را چرخاندم. - ملاقات؟ لِنا بدون توجه به سوال من ادامه داد: - یک پیراهن بر روی تخت می‌زارم. فکر فرار...
  9. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    به دنبال کفش گشتم اما وقتی کفشی را پیدا نکردم پا بره*نه به بیرون رفتم. برای اولین بار احساس کردم که یک پری هستم. لِنا سر تا پایم را نگاه کرد و گفت: - بهتر شد، وارویک تو رو تایید می کنه. او به سرعت راه افتاد و من را به راه روی بزرگ هدایت کرد. من مجبور بودم که به دنبال او بدوم، ذهنم درگیر بود...
  10. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    او درحالی که با ما صحبت می‌کرد؛ به آرامی شروع به قدم زدن در اطراف میز کرد. با چشم‌هایش به ماه گرفتگی‌ام خیره شد و گفت: - تولد یک پری آرورین اتفاقی نادر هست. اون یک پری خاصه که قدرت‌های ویژه‌ای داره و از پری‌های عادی قدرتمندتره. اون با یک علامت مادرزادی متولد میشه. شبیه به همین ماه گرفتگی که تو...
  11. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل دوازدهم به اتاقم که در واقع همان سلول انفرادی‌ام بود برگشتم، اشک از چشم‌هایم جاری شد. آن‌ها حق نداشتند که با من چنین رفتاری بکنند! من را نمی‌توانند حبس کنند و مجبورم کنند که ازدواج کنم. آدام! قلبم شکست. من عاشق او بودم و دوست داشتم که با او ازدواج کنم. حتی از سال‌ها پیش، قبل از این که او...
  12. P

    ♡دنیات مبارک♡

  13. P

    مناسبت روز جهانی مترجم مبارک??

    Happy Translation? ?Day
  14. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    او متوجه آیینه شکسته نشد و یک معجزه بود، لِنا به جلو آمد و درکنار تخت ایستاد و دستم را باز کرد. - دستت رو به من بده، من می تونم دستت رو خوب کنم. حوله را باز کرد و با دقت به زخم نگاه کرد. وقتی که کف دستش را بر روی پوستم می کشید احساس سوزن سوزن شدن کردم. دقایقی بعد دستش را کنار کشید و زخم...
  15. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    بعد از رفتن آن‌ها، به سمت آیینه‌ی شکسته رفتم. مطمئن شدم که انعکاس چهره خودم در آیینه نمی‌افتاد. برای خودم دست تکان دادم اما چیزی ندیدم. بالا و پایین پریدم و چیزی ندیدم، خندیدم! وقتی به پایین به خودم نگاه کردم توانستم بدنم را ببینم اما انعکاس خودم را در آیینه نمی‌دیدم. برای تفریح زمزمه کردم، من...
  16. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    زمان به کندی می‌گذشت، کاری برای انجام دادن نداشتم. چیزی به جز مبلمان، اثاثیه و دیوارها برای تماشا نبود. سعی کردم که بفهمم قدرت من در چه زمینه‌ای است؟ تلاش کردم که راه فراری پیدا کنم اما به نتیجه‌ای نرسیدم. یک دوش طولانی مدت گرفتم، من عاشق حسی بودم که افتادن قطرات آب بر روی بدن جدیدم ایجاد...
  17. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    از آخرین باری که وارد آن اتاق غذا خوری شده بودم جزئیات زیادی به یاد ندارم. یک لوستر کریستالی بزرگ در بالای میز عظیم آویزان بود و نقاشی‌هایی با کیفیت بر روی دیوارهایی که آبی آسمانی رنگ بودند آویزان بودند و یک فرش شرقی فقط قسمتی از فضای بزرگ زمین را پوشانده بود. اگر چه وارویک دیوانه بود اما سلیقه...
  18. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    با عجله سیب زمینی‌ها را در دهانم پُر می‌کردم. نگرانی‌ام از این بابت بود که اگر عجله نکنم شاید غذاها ناپدید شوند! یکی از بهترین وعده های غذایی بود که خورده بودم. بهتر از غذاهایی بود که مادرم می پخت. یادآوری خوردن شام در کنار خانواده‌ام باعث شد که سرعتم کم شود و چنگالم را بر روی بشقابم گذاشتم. آب...
  19. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    کالِن هیچ حرفی نزد، او حتی به من نگاه هم نمی‌کرد. بر روی صندلی‌اش نشست و صورتش را به طرف دیوار چرخاند. با انگشت‌هایم بر روی میز ضرب گرفتم، ب‌هایم به هم فشرده شد و گفتم: - من نامزد دارم! او به من نگاه کرد و با تلنگر گفت: - چقدر عالی. - ما مدت زیادی است که هم دیگر رو می‌شناسیم و ملاقات...
  20. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    وارویک لِنا را صدا زد. او جلوی در ظاهر شد، همه به دستور وارویک بودند. - پادشاه من. امری داشتید؟ - ببرش بیرون. لِنا بازوی من را گرفت. محکم نبود اما دستش را در جایی گذاشته بود که بازوی من کبود و زخم شده بود. خودم را عقب کشیدم و گفتم: - هی! تو نمی‌تونی من رو مجبور کنی. برای این که از دست این دو...
عقب
بالا پایین