نتایح جستجو

  1. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل سیزدهم خودم را بر روی تخت پرت کردم و به سقف خیره شدم. ازدواج با او یا مرگ! این چه چرندی بود؟َ من نمی‌خواستم که با او ازدواج کنم اما دوست هم نداشتم که بمیرم. باید راه دیگری هم برای خلاص شدن از این مشکل وجود داشتو من چه نیرویی داشتم؟ اگر قدرت طی الارض داشتم، به راحتی می‌‌توانستم فرار کنم...
  2. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    احساس دل درد داشتم. پاهایم را درون شکمم جمع کردم و سرم را بر روی تشک سرد گذاشتم. - خودت رو به مریضی نزن. لباس رو بپوش و بیا بیرون. - من خودم رو به مریضی نزدم، فقط تنهام بزار! از صدای خِش‌خِش لباس لِنا متوجه شدم که او از اتاق خارج و در به آرامی بسته شد، چشم‌هایم را بستم تا بخوابم. چند دقیقه...
  3. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    وعده غذایی بعدی هم مانند قبلی خوب بود، خیلی خوب توانستم از این بازی سرپیچی بکنم. وارویک گفت: - هر دوی شما لجوج هستید. چشم‌هایش از عصبانیت درخشید. لِنا در کنار او زانو زد و گفت: - وارویک، من فکر می‌کنم ایده خوبی باشه، اگر کالِن اون رو بیرون از قصر ببره شاید زیبایی‌های زندگی در دنیای پریان رو...
  4. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    آرنجم را گرفت تا من را ببرد اما بلافاصله حسی شبیه به الکتریسیته در من ایجاد شد. دستم را کشیدم و به او خیره شدم، او هم چند دقیقه‌ای به من خیره شد. فکر می‌کردم که آیا او هم چنین احساسی را دارد؟ این به چه معنا بود؟ تصمیم گرفتم که فعلاً این افکار را نادیده بگیرم. پرسیدم: - ما کجا هستیم؟ کالِن لبخند...
  5. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل چهارده شب بعد در اطراف قلعه قدم زدیم و یک مسیر متفاوت را طی کردیم. - کجا میریم؟ - آب‌نما. بیشتر از این توضیحی نداد. غرغر‌کنان زیر ل*ب گفتم: - چقدر پرحرفی! حتی اگر می‌خواستم که با او آشنا بشوم شدنی نبود چون او توضیح زیادی نمی‌داد. به نظر می‌رسید که او نمی‌خواهد در کنار من باشد. نکته...
  6. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    بدنم به لرزه افتاد، از در خارج شدم و به راهرو رفتم. چند قدم برداشتم و انتظار داشتم که کسی من را بگیرید و به اتاق برگرداند اما کسی نیامد. همه جا آرام و بی‌صدا بود پس می‌توانستم چند قدم دیگر هم پیش بروم. وقتی که متوجه شدم کسی من را در راه رو نمی‌بیند، قدم‌هایم را سریع‌تر برداشتم و به اطراف و...
  7. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    روز بعد از خواب بیدار شدم و قبل از این‌ که لِنا شانس این را داشته باشد که با من پرچانگی بکند، دوش گرفتم. آب بر روی بال‌هایم فرو می‌ریخت و دقایقی باعث شد که به آرامش برسم. بر روی قالیچه مخملیِ خاکستری رنگ ایستادم و یک حوله به دور مو‌های خیسم پیچیدم. با حوله دستی روشویی، آیینه را خشک کردم...
  8. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل پانزدهم بعد از صبحانه کالِن از من خواست که برای پیاده‌رو‌ی با او بیرون بروم. بخشی از من دوست داشت که به او جواب منفی بدهد و در این‌صورت باید در اتاق می‌ماندم و صبر می‌کردم که من را بکشند و بخش دیگر من شیفته این بود که دنیای بیرون از قلعه را ببیند. وقتی تصمیم آخر را گرفتم، به نشانه‌ی...
  9. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    بر روی پل قدم می‌زدیم. ایستادم و به او خیره شدم. او غرق در فکر و خیال بود برگشت و به من ملحق شد. پرسیدم: - دوستی هم داری؟ او خندید و صدای زیبای خنده‌اش باعث شد که من هم لبخند بزنم. - البته که دوستانی هم دارم. واقعاً فکر می‌کنی تا این حد نفرت انگیز هستم که کسی حاضر نباشه دوستم داشته باشه؟...
  10. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    اخم‌هایش در هم فرو رفت، با خودش مجادله می‌کرد تا جوابی بدهد. خیلی خوب می‌توانستم درک بکنم که چه حسی دارد وقتی که از پدرت متنفر باشی و همین‌طور عاشق او باشی. - کاش می‌تونستم اما هیچ قدرتی روی پدر من تاثیر نداره. به نظر تو چرا پدرم رهبر سرزمین ما شده؟ هیچ کسی به اندازه او قدرتمند نیست. -...
  11. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل شانزدهم روز بعد لِنا آمد و گفت: - وارویک به من گفتِ تو امروز می‌تونی برای قدم زدن بیرون بر اما به این شرط که من همراه تو باشم. با تمسخر گفتم: - هه! وارویک چقدر خوبه! صفحه دیگری از کتاب رومئو و ژولیت را که تقریباً به آخرش رسیده بود ورق زدم. لِنا‌ به آرامی گفت: - همین‌که وارویک‌ به تو...
  12. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    تمام روز غذا نخوردم و در اتاق ماندم، متوجه نمی‌شدم که بین من و کالِن چه اتفاقی افتاده بود؟ دوست داشتم درباره‌ی این موضوع با سیِرا صحبت کنم. وقتی به تنهایی‌ام فکر می‌کردم بیشتر دلتنگ می‌شدم. خواب دیدم که آدام روبه روی من ایستاده است و وقتی که چشم‌هایم را بستم و دوباره باز کردم، به جای آدام کالِن...
  13. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    واقعاً از حسی که به او داشتم خوشم‌ نمی‌آمد. - لازم به عذرخواهی نبود. سرم را پایین انداختم و به زمین خیره شدم. - نمی‌دونم چه کاری این.جا اشتباه هست و من رو به خطر می‌اندازه و چه کاری درست هست... . - آواز خواندن که برای تو دردسر درست نمی‌کنه مخصوصاً با صدای خوبی که داری من یادم هست که گفتی در...
  14. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل هفدهم کمی قدم زدم و با خودم فکر کردم چرا جذب کالِن شده بودم؟ قطعاً خوشتیپ بود اما من هیچ ‌کدام از خصوصیات او را دوست نداشتم‌ و جذابیت ظاهری فانی است. او زیباترین چشم‌هایی را داشت که تا به آن زمان دیده بودم اما به نظر من او احمق بود! از خودم خواستم که به او فکر نکنم و در عوض بر روی مشکل...
  15. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    - بیا بریم، می‌خوام یه چیزی به تو نشون بدم. - باشه... . به اطراف نگاه کردم و متوجه شدم که تا چه اندازه به عمق جنگل رفته‌ایم. - کجا می‌ریم؟ - می‌بینی! کمکی نمی‌توانستم بکنم اما لبخند زدم، او خیلی آرام و خونسرد بود اما متوجه شدم که زیر ظاهر بی‌تفاوت او، احساس بیشتری نهفته است. او احساسات خودش...
  16. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل هجدهم یک ساعت بعد به اتاق برگشتم. به جز فکر کردن به اتفاقاتی که افتاده بود کار دیگری نداشتم. دیگر می‌دانستم که چه قدرتی دارم. برای من به اندازه‌ی یک دنیا فرصت پیش آمده بود، به تَرک دیوار خیره شدم و به گزینه‌های فرار فکر می‌کردم. به فکرم رسید که کالِن را وادار کنم که راه خروج را به من نشان...
  17. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    صبح روز بعد بعد از صبحانه، من و کالِن به طرف فواره رفتیم. فکر کردم که او ناراحت است چون او آخرین‌بار باعث شده بود من سریع ترکش کنم.اما برای من سخت بود که با او در این مورد صحبت کنم. رو به روی او روی نیمکت نشسته بودم و تکیه داده بودم. نزدیک بودن به او باعث میشد که قلبم به تپش بیفتد. کالِن در حالی...
  18. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل نوزده روی تخت دراز کشیده بودم و بلوک‌های سنگی را می‌شماردم. دیگر نمی‌دانستم که چه مدت در آن قلعه حبس شده‌ بودم. نشانه‌ای خوبی نبود شاید لِنا برای من دفترچه‌ای بگیرد تا بتوانم روزها را در آن علامت‌گذاری کنم. با این‌حال به نظر می‌رسید که زمان مهم نباشد چون اگر به زودی راهی برای استفاده از...
  19. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    خورشید در حال غروب کردن بود. روز فوق‌العاده‌ای بود اما از اعتراف کردن متنفر بودم، به همان سرعتی که خورشید غروب می‌کرد تاریکی هم بر همه جا چیره می‌شد. گذر روزها عجیب بود. زیر آسمان پر ستاره ایستاده بودیم، در همه‌جا سکوت بود و صدای جیرجیرک‌هایی که در اطراف ما بودند به گوش می‌رسید و خنده‌های...
  20. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل بیستم پیاده‌روی در جنگل بسیار طولانی و سخت بود، موجوداتی را دیدم که حتی نمی‌دانستم وجود دارند. کالِن با صبر و شکیبایی به تمام سوال‌های من جواب می‌داد و تفاوت دنیای من و دنیای خودش را توضیح می‌داد. من عاشق گوش دادن به حرف‌های او بودم. صدای او خیلی ملایم بود و اطلاعات زیادی داشت. تا زمانی که...
عقب
بالا پایین