نتایح جستجو

  1. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مردمک چشمان قیرگونش کمی گشاد شد و با بی‌خیالی آشکاری پاسخ داد: - قسم؟ نیشخندی مزین ل*ب‌های خشکش شد و کنار او روی زانو نشست: - قسم وقتی اعتبار داره که اعتقادی مونده باشه! وقتی چیزی نمونده که حرمتش رو نشکسته باشی، فرقی نداره به چیزی قسم بخوری یا نه. رحم من شامل حال تو شد. وقتی برات یه راه نجات...
  2. I

    همگانی [ یک تیکه از آهنگ مورد علاقت ... ]

    من ندارم حال خندیدن فهمیدم باخت داره جنگیدن می‌دونم دارم فاز بد میدم ولی خب یه سری چیزو تازه فهمیدم
  3. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی نامه‌هایی به او | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کاش می‌شد فاصله بگیرم؛ از تمام این میله‌ها و برف‌ها و این سرزمین فاصله بگیرم. دیگر از سپیدی دانه‌های برف دارد حالم به هم می‌خورد. درست مانند سپیدی موهای بلندم! ناله‌های شبانه‌ی چند زندانی و زوزه‌ی باد، تنها صدایی است که در این راهروهای یخ‌زده می‌پیچد. گاهی زندانبان مشتی حواله‌ی صورت کبود از...
  4. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درد در گوشتش پیچیده و به مغز استخوانش نفوذ می‌کرد. با دیدی که بر اثر اشک‌هایش تار شده بود، به دست غرق در خونش خیره شد و سفیدی استخوان‌های بیرون زده از دو انگشتی که حال نداشت، وجودش را به لرزه انداخت و با آرنج‌های ناتوانش روی زمین خاکی سقوط کرد. او ولی از روی زمین بلند شد و قیچی کهنه را که از آن...
  5. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و نگاهش را به سمت مرد چرخاند. گوشه‌ی لبش بالا رفت و دندان نیشش بیرون افتاد. سپس بدون معطلی فندک را به طرف مرد پرتاب کرد. در صدم‌ثانیه تمام پیکر چاق مرد به آتش کشیده شد و شروع به جیغ و فریاد کرد. جانی برای دویدن نداشت ولی روی زمین می‌سوخت و به خودش می‌پیچید. چند ثانیه را با لذت به تماشای زجر...
  6. I

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%88-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-faezeh1380.25386/post-248721 درخواست نقد
  7. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با لذت به تماشای اولین شکارش نشست. قبل از این‌که لاشه‌اش را دور بیندازد، یکی از دستکش‌هایش را در آورد؛ موبایلش را از جیب کت چرم مشکی رنگش بیرون کشید و از زاویه‌ای مناسب شاهکارش را ثبت کرد. یکی از کیسه‌‌های پلاستیکی زیپ‌دار مخصوص جسد را از قفسه برداشت و روی زمین پهن کرد. با گرفتن زیر ب*غل جسد و...
  8. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ماژیک مشکی رنگ را میان انگشتان قدرتمندش فشرد و روی نقطه‌ای از نقشه‌ی ساختمان و حومه‌اش گذاشت: - سه‌تا تک تیرانداز رو توی این موقعیت، این و این‌جا روی این ساختمون‌ها مستقر کنید. سپس ماژیک را در امتداد خطی که با رنگ قرمز مشخص شده بود کشید: - این قسمت باید با سه‌نفر پوشش داده بشه. هادی یه نفر رو...
  9. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به همراه پنج نفر از اعضای تیم عملیات دایره‌ی جنایی، وارد ساختمان چهار طبقه‌ی مسکونی شدند. نگاهی به راه‌پله‌ی نه چندان باریک ساختمان انداخت و پس از اطمینان از خالی بودن آن، دستش را روی میکروفون ریز درون گوشش گذاشت و آرام گفت: - معظمی، آسانسور رو از کار بنداز. معظمی که با چهار نفر از زنان چادری...
  10. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با صدای داد او که ناشی از برخورد چانه‌اش به سرامیک‌های سفید کف راهرو بود، گروگان‌گیر دوم که زنی جوان بود، با ترس ناشی از این‌که فهمیده بود ایرادی وجود دارد، اسلحه‌اش را برداشت و روی سر دختربچه‌ی گریان گذاشت و دستش را دور گردن او پیچاند و به سمت در گام برداشت. با کج کردن گردنش نگاهی به درون سالن...
  11. I

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B2%D9%87-%D9%85%D8%AA%D8%B4-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB...
  12. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌دانست اگر از راه‌پله پایین برود از هرجهت تحت محاصره‌ی پلیس قرار می‌گیرد، پس با تصمیمی که چندان از آن مطمئن نبود به سمت پشت‌بام ساختمان که از طریق راه‌پله‌ی اضطراری به پشت ساختمان راه داشت، قدم برداشت. با رسیدن به در فلزی خاکستری رنگ کوچک که بالای پله‌ها قرار داشت، با آرنج دستگیره را فشرد و...
  13. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سبحان شستش را به گوشه‌ی راست لبش کشید و در میکروفون گفت: - یه آمبولانس بفرستید. یکی از گروگان‌‌گیرها زخمی شده. سپس نگاهش را به یکی از افرادش که کنار او ایستاده بود انداخت: - حال بچه چطوره؟ آسیب جدی ندیده؟ مرد با صورت پوشیده گفت: - خیر قربان. فقط یه خراش جزئی روی پیشونیش افتاده. سبحان سرش را به...
  14. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی نامه‌هایی به او | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بیا و بگو! بگو تنها کسی را که من کشتم؛ روح خودم بود و بس! بگو این جسم فرتوت سالخورده از کشتن می‌ترسد؛ حتی بیشتر از مردن! بیا و بگو که استخوان‌هایم دارد می‌شکند؛ مفصل‌هایم همه پوسیده؛ انگشتانم دارد از کار می‌افتد. بیا و بگو، بگو تا نمرده‌ام؛ تا تمام نشده‌ام! تا تو را که نه، خودم را فراموش...
  15. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی نامه‌هایی به او | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گفته بودم چقدر از این مردن‌های دور می‌ترسم؟! چراغ روغنی می‌سوزد؛ قلب من می‌سوزد؛ چشم من می‌سوزد... . گاهی گمان می‌کنم این‌جا با تمام تعلقاتش از صفحه‌ی روزگار محو شده؛ که هیچکس به دادمان نمی‌رسد. آن‌قدر که حتی از نعمت «زندگی کردن» محروم شده‌ایم و تنها زنده‌ایم؛ با چشمانی باز به مردن‌مان ادامه...
  16. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به محض رسیدن ون کنار بزرگراه تهران‌پارس، سرگرد سبحان خدری و تیمش از ون پیاده شده و با محلی که آماج سیلی از خبرنگاران و مردم ماسک‌پوش بود رفتند‌. به زور عکاسان و مردم را کنار زدند که در همین حین، فلاش چند دوربین روی اعصابش خط انداخت‌. به محض رسیدن به نوارهای زرد رنگ، آن‌ها را کنار زد و در‌حالی‌که...
  17. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سرگرد خدری اخم غلیظی بر چهره نشاند و و با انگشت شست گوشه‌ی لبش را پاک کرد: - منظورت از باقی مونده‌ی بدنش دقیقاً چی بود؟ با رسیدن کنار جسد، دکتر دستی روی شانه‌ی یکی از افرادش نشاند و او را از کنار جسد بلند کرد. با دیدن جسد وحشتناکی که روی زمین خاکی افتاده بود، پارچه را کامل از روی او کنار کشید: -...
  18. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پس از بررسی کلی صحنه‌ی جرم، از منطقه حصار کشیده خارج شد و سپس از میان انبوه خبرنگارانی که اصرار به دانستن جزئیات بیش‌تر داشتند گذر کرد: - نظر دایره‌ی جنایی درباره‌ی این قتل چیه؟ _ شنیدم شما معمولاً پرونده‌ها رو تو کم‌تر از یک هفته حل می‌کنید، نظرتون درباره‌ی این یکی چیه؟ - سرگرد خدری، چه چیزی...
  19. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    اعضای اتاق فکر شامل سروان معظمی، سرپرست بخش سایبری، سروان راغب، سرپرست تیم تجسس، سروان هادی، سرپرست تیم عملیات و خود او به همراه دست راستش، سرگرد دوم سینا شافعی بودند که مجموعه‌ای کامل را تحت نظر سرهنگ شجری تشکیل می‌دادند‌. سپس از جایش بلند شد و به سمت اتاق فکر رفت. از کنار میز جلسه‌ی قهوه‌ای...
  20. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سبحان به طرف سروان معظمی که در انتهای میز نشسته و مشغول مرتب کردن کش چادر روی مقنعه‌ی مشکی رنگش بود، چرخید و گفت: - دوربین‌های کنترل سرعت و کنترل ترافیک، چیزی ضبط نکردن؟ معظمی دستی به لبه چادرش کشید و با خیس کردن لبانش توسط زبان، گفت: - نه. اون اطراف هیچ دوربینی نیست. نقطه‌ی کوره فقط چندتا...
عقب
بالا پایین