نتایح جستجو

  1. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دکتر پسیانی پارچه را پایین‌تر کشید و دست مقتول را گرفت و با نشان دادن انگشت‌های جسد، گفت: - بین نوک هر انگشت تا قسمت اتصال به کف دست طوری پوستش کنده شده که استخوان‌هاش بیرون زده. و... توی گوشت بیرون زده‌ی انگشت‌هاش پر از نمک بود! سبحان صورتش با دیدن انگشت‌هایی که سفیدی استخوانش از گوشت له شده...
  2. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دکتر پسیانی پلک‌هایش را به نشانه تایید روی هم فشرد: - سعی‌ام رو می‌کنم. فقط تشخیص هویت می‌مونه؛ که امیدوارم یا سابقه داشته باشه؛ یا خانواده‌اش سریع‌تر گزارش مفقودی بدن. اگه هم نشد، باید بریم سراغ بانک اطلاعاتی. کف پاش سالمه. می‌تونیم از اون استفاده کنیم؛ هرچند که خیلی زمان می‌بره... . سبحان سری...
  3. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سرهنگ به او فشار می‌آورد و او چیزی در چنته نداشت. نه تصویری، نه اثر انگشت و اثری از قاتل. سابقه‌ی مقتول‌ قبلی هم که پاک بود. یک تاجر فرش با چند دهانه مغازه که همه از او تعریف می‌کردند. دشمنی خاص یا نقطه‌ای سیاه هم در زندگی ۵۷ ساله‌اش نبود که سرنخی از قاتل به دست بیاورد. تنها دعا می‌کرد این یکی...
  4. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    عکس‌های هر دو جسد که از صحنه جرم گرفته بود را نیز کنار نام‌شان، روی تخته چسباند. در همین حین تلفن اتاق که روی میز بود، شروع به زنگ خوردن کرد. سبحان آن را برداشت که صدای زن در گوشش پیچید: - قربان شاهدهای اولیه رو اوردیم. تشریف بیارید برای بازجویی. سبحان گوشی را سر جایش گذاشت و با نیم‌نگاهی به...
  5. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سبحان یک تای ابروی پرپشت سیاهش را بالا انداخت: - پس اول به اداره‌ی پلیس زنگ زدید؟ ابراهیم سرش را تکان داد: - بله، به محض این‌که به خودم اومدم؛ به پلیس زنگ زدم. سبحان با صدایی آرام پرسید: - پس سر و کله‌ی خبرنگارها از کجا پیدا شد؛ اون هم قبل از پلیس؟ ابراهیم نفس عمیقی کشید: - هنوز دو دقیقه از تماس...
  6. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سرهنگ روی صندلی نشست: - خدری، هر چی از پرونده داریم رو توضیح بده. سبحان شروع به توضیح دادن اولین قتل کرد و با رسیدن به گزارش پزشکی قانونی قتل دوم، گفت: - طبق گزارش، مقتول قبل کشته شدن، یه تصادف داشته که باعث ضرب دیدگی دنده‌ها شده و ضربه‌ی بدی هم به پیشونیش خورده. صورتش اصلاً قابل شناسایی نیست...
  7. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سبحان نگاهی به ساعت که شانزده را نشان می‌داد انداخت و به همه اجازه‌ی مرخصی داد. سپس پالتوی مشکی رنگش را از چوب لباسی ایستاده، کنار پنجره‌ی مشرف به حیاط پشتی برداشت و نگاهی به حیاط اداره انداخت. درختان کاج از همیشه استوارتر بودند؛ باران نم‌نم از لابه‌لای شاخه‌های آن‌ها روی زمین می‌ریخت. نگاهش را...
  8. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی نامه‌هایی به او | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دلم پرواز میان دشت می‌خواهد؛ قاصدک خوش‌خبر می‌خواهد؛ آوای چلچله می‌خواهد... صبر کن! آوای چلچله چگونه بود؟! یادم نمی‌آید. خنده‌دار است؛ نه؟! پرنده‌ای که تمام عمرش را در قفس گذرانده و دلش پروازی می‌خواهد که هیچ‌گاه تجربه نکرده. اصلاً بگذار فراموش کنم. خودم را، چلچله‌ها را، قاصدک را، و «تو» را... ...
  9. I

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%8C-%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B2%D9%87-%D9%85%D8%AA%D8%B4-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%8...
  10. I

    درخواست نقد همراه | رمان

    نام رمان: نائیریکا سرنوشت خونین تعداد پارت‌ها: ۱۶ لینک: رمان نائیریکا سرنوشت خونین
  11. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام خدا __________ نام اثر: عروس مرگ سرشناسه: متش، فائزه_۱۳۸۰ موضوع: دلنوشته ژانر: عاشقانه و تراژدی. تعداد پارت: ۲۶ سطح: محبوب ویراستار: ... سال نشر: یک هزار و چهارصد و یک - 1401. منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته. *** دیباچه: امشب تمام کوچه‌های شهر را ریسه...
  12. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی نامه‌هایی به او | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بی‌کسی بندبند وجودم را به یغما برده است. نمی‌دانم برای چه نمی‌میرم؟ هرکه سال‌ها در کنج قفس بی‌هم‌زبان و دور از «او» می‌ماند؛ نمی‌مرد؟! پس من چرا هنوز دارم نفس می‌کشم؟ کاش ذره‌ای امید برایم باقی می‌ماند. امید به رها شدن از این همه درد. اما نیست؛ بهتر که نیست! امید واهی به چه کار می‌آید؟ سال‌های...
  13. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مادر گوشه‌ای نشسته، غرق در دریای سیاه‌بختی‌ام‌... پدر لبخندی می‌زند‌. چرا لبخندهایش درد دارد؟ قهقه‌ی مستانه‌ای می‌زنم و اشکم جاری می‌شود‌. چشمانم می‌سوزد، سرم گیج می‌رود‌... و چرا قلبم تیر می‌کشد؟!
  14. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کسی زیر بال شکسته‌ام را گرفت‌. می‌شناسمش! چشمانش شبیه اوست! لبخندی می‌زنم و درد می‌کشم‌... چشمانش نمِ غم گرفته، سیل به راه می‌افتد‌. و منِ بی‌چاره! آه که قلبم تیر می‌کشد‌... .
  15. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیب گلویم پایین نمی‌رود! انگار قصد جانم را کرده باشد، بغض حنجره‌ام را می‌درد‌. در تقلا برای کمی اکسیژنم، این هوا بدون او، بوی مرگ می‌دهد! چرا قلبم تیر می‌کشد؟!
  16. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نمی‌دانم چرا، چگونه و کی این‌جا، روی این صندلی نشسته‌ام‌. گیج و مبهوت میان تلاطم افکار بیهوده‌... پوچ و خالی‌ام‌. مادرم دستم را می‌کشد‌ و می‌گوید لباس سپیدم را دور بیاندازم و رخت عزا کشم بر تن رنجورم‌‌. قطره‌های اشک بی‌محابا روی گونه‌ام غلت می‌زنند و می‌میرند‌‌. آه که قلبم تیر می‌کشد!
  17. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گوش‌هایم ناتوان از درک معنای سخن‌هایش‌، بغض گلویم را چنگ می‌زند و لبان ترک خورده‌ام بی‌سخن باز و بسته می‌شوند‌. رخت عزا؟! او عاشق لباس سپیدم بود‌... چرا قلبم تیر می‌کشد؟
  18. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شانه‌های پدرم می‌لرزد از طنین هق‌هق‌هایم! مادرم شیون می‌کند و من جیغ می‌کشم‌... . روبه‌روی آینه ایستاده‌ام‌. تصویرم به من پوزخند می‌زند‌... لباس را پاره می‌کنم و تنم درد می‌کشد... و آه که قلبم تیر می‌کشد‌.
  19. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    عروس سیاه بخت قصه‌هایم! تنم از کفن رویایم سپیدپوش شده‌.. . خانه پر از هیاهوست! و من پر از خالی‌... عجیب است! هنوز تا شروع هلهله ساعت‌ها مانده‌. پس این غوغا چه می‌گوید؟! و چرا قلبم تیر می‌کشد؟
  20. I

    اتمام یافته دلنوشته‌ی عروس مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کسی در می‌زند‌. خواهرم آمد و حصارم را پر کرد‌... زجه می‌زند‌. چرا کسی نمی‌خندد؟ مگر امشب شب وصالم نیست؟ گریه‌هایش خبر مرگم را آورده و آه که قلبم تیر می‌کشد!
عقب
بالا پایین