نتایح جستجو

  1. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    از تلاش‌هایی که‌ می‌کنی از سختی‌هایی که می‌کشی به کسی نگو، آدما بیشتر از اونی‌ که فکر می‌کنی حسودن. وقتی به چیزی‌ که می‌خواستی رسیدی، اون‌وقت یه سلفی با موفقیتی که به دست آوردی بگیر، اون‌وقت به همه نشون بده.
  2. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هیچ‌وقت پشت هم رو خالی نکنید. غریبه، غریبه‌ست فامیل نمیشه! اون غریبه‌ای که باهات سلام و احوال پرسی می‌کنه، یا مالت رو می‌بره یا ناموست رو!
  3. ز

    شعرهاتو بگو

    چه بگویم ! ز این جهان چه بگویم ! ز این جهانی که سراسر درد، غم است چه گویم! ز این دردچه بگویم ! که گفتنش درد آور‌تر است! یادش دلخراش تر!
  4. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خنده‌های پر صدایم را دیدند اما درد پشت‌اش را نه! چون می‌خندیدم گمان کردن حالم خوب است! به همان گمان، صندوق‌دار درد و رنج‌هایشان بودم!
  5. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چه خون دل‌ها خوردم هیچ‌کس نفهمید! چه لبخندهای قشنگی زدم‌ که‌ هیچ‌کس درد پناهش را نفهمید! چه روزهایی که خنده‌ها بر ل*ب‌ها آوردم اما هیچ‌کس قلب شکسته‌ام را ندید! چه شب‌ها که تا صبح بغضی در گلو خفه کردم هیچ‌کس نفهمید! مردم و زنده شدم هیچ‌کس نفهمید! در تنهایی خود جان دادم ولی باز هم هیچ‌کس نفهمید!
  6. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چه بگویم؟ ز این جهان چه بگویم؟! ز این جهانی که سراسر درد، غم است چه گویم؟! ز این درد چه بگویم؟! که گفتنش درد آور‌تر است! یادش دل‌خراش‌تر!
  7. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دل که می‌گیرد، انگار آسمان تیره‌تر می‌شود! انگار همه آماده‌اند تا حالت را بدتر کنند! انگار در زندانی؛ مانند خرگوشی که در تله افتاده همان قدر سردرگم، همان قدر بی قراری. عجیب بد است این دل گرفتگی که بی‌دلیل سراغت می‌آید!
  8. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گاهی آن‌طور دلم می‌گیرد که حتی خودم هم نمی‌فهمم برای چه دلم گرفته است. گاهی دلم می‌گیرد و قلبم تیر می‌کشد؛ در گلویم چیزی مانند سنگ گیر می‌کند، گاهی... این گاهی‌های هر روز من است. گاهی دلم کسی را می‌خواهد تا این گاهی‌هایم را از بین ببرد؛ اما نیست!
  9. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زندگی کتاب داستانِ ترسناکی است که ما فقط در چند صفحه اولش دخیل هستیم؛ مابقی را سرنوشت می‌نویسد، تقدیر اجرا می‌کند؛ خوب یا بد، لذت‌بخش یا دردناک، پر غم یا پر از خنده... .
  10. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چه بخواهیم چه نخواهیم، چه برسیم چه نرسیم، چه سراسر زندگی را در خنده و شادی بگذرانیم؛ چه سراسر زندگی را در درد یا غم بگذرانیم؛ خواهیم رفت، فرقی ندارد پیر، جوان، نوزاد، کودک. همه، روزی از این روزها زیر خروارها خاک خواهیم رفت، زندگی را در لحظه‌ها دریابید!
  11. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    تنهایی را دوست داشته باش، تنهایی آدم‌ها را قوی خواهد کرد. تنهایی، تنها معلمی ‌است که بی‌مزد درس‌ می‌دهد؛ که حتی مدرسه یا دانشگاه قادر به درک و فهم آن نیستند، چه برسد به تدریس آن! تنها که باشی یاد می‌گیری چگونه از پس دوست نداشتن‌ها و پس‌زده شدن‌ها بر بیایی؛ آری تنها که باشی از سنگ می‌شوی‌... .
  12. ز

    شعرهاتو بگو

    چه کردیم که این چنین شد سرنوشت ما !؟ مگر ما از نسل لیلی و مجنون نبودیم! پس چرا عاشق هایمان خیانت کار شدند،! مگر فرهاد برای شیرینش جان نمی‌داد پس چرا عاشق هایمان تازمانی برایت جان می دهند که عریانت کنند!؛ مگر عشق مقدس،الهی نبود! پس چرا عاشقانمان فقط به دنبال ارضای نیاز هایشان هستند!.
  13. ز

    کارگاه آموزش داستان نویسی پیشرفته؛ دوره دوم| بحث و گفتگو

    اسم: زینب سن:16 وقت ازاد:4تا 5الی 6 نظرتون دررابطه با تمرین: خیلی خوبه مخصوصاً برای من که خیلی ایراد دارم چندتا تمرین باشه: نمیدنم هر چند تا باشه انجام میدم دفترکار دارین یا ندارین: ندارم
  14. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با رفتنش شب‌ها برایم کابوس شدند، اشک‌شدند، درد بغض آلود شدند. با رفتنش انگار شب‌ها را برایم سینمای خاطراتش کرد. با رفتنش جانم رفت، دیگر این آن سابق نشد.‌.. .
  15. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در مسیر حرکت زندگی‌ات هیچ وقت نایست! حتی صبر تو برای ایستادن هم باعث می‌شود چیزهایی را از دست بدهی که دیگر نتوانی به دست بیاوری!
  16. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زندگی‌ام! در حفره‌ی چراهای بی‌پایان گیر افتاده است! حفره‌هایی که هرچه جلوتر می‌رود بیشتر می‌شوند!
  17. ز

    درخواست مدیریت آزمایشی تالار زبان| زینب کدخدا

    درخواست مدیر آزمایشی تالار زبان
  18. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ما در دنیایی گیر افتاده‌ایم که موجوداتش فقط نام انسان را یدک می‌کشند! وگرنه از هر گرگ درنده‌ای درنده ترند!
  19. ز

    شعرهاتو بگو

    رفتو ندید با خودش جانم را برد رفت‌و ندید شبها غرق خاطراتش شدم رفت‌و ندید خاطراتش زنده،زنده به آتش کشیدند مرا رفت‌و ندید بعد رفتنش دیگر آن آدم سابق نشدم رفت‌و ندید بعد رفتنش رسوای عالم شدم رفت‌و ندید برای بودنش جان دادم رفت‌و ندید یک شبِ نابود شدم، پیرشدم
عقب
بالا پایین