نتایح جستجو

  1. ز

    شعرهاتو بگو

    دلبرا ! دلبرا گفته بودم برایت از آن عطر موهای رنگ شبت! دلبرا گفته بودم برایت از آن خال لبت!؟ اخ از آن خال لبت به راستی که جان میبرد! دلبرا گفته بودم برایت از آن دو گوی‌ دلروبای دریایت! آخ از آن چاله لپِ عاشق کشت! آخ از آن لبخند دل فریبِ، دیوانه کشت! دلبرا گر تو را ازراییل باشی خواهان آنم که...
  2. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مرا هیچ نیست! حتی حس زندگانی تنها حسی که مرا در بر گرفته است همین حس بی‌حسی‌ بیش نیست! گویی که معلقم بین زمین و هوا درست مانند اعدامی که طناب داری به گردن دارد! چوبِه داری که ریسمانش را از آدمیانی دو رو و مکار بافته‌اند! که هر لحظه بیشتر سعی‌ در کشتن من دارند! همان آدمیانی که روزی جان به جانشان...
  3. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ترسیده‌ام، ترسیده‌ام از این رفیق‌هایی که شریک دزد‌ و رفیقِ غافله‌‌اند! از این رفیق‌‌های که برایشان فقط منفعت مهم است! روفَقانی که گرگانی درنده‌ در پوستین بره‌اند، به راستی که چه خُفناک‌اند!
  4. ز

    شعرهاتو بگو

    عاشقان عاشق مستانۀ میِ میخانه شدند هر کدام با دیدنت افسار دل پاره کردند ز لبخند دیوانه کشت مس*ت شدند ز تماشای زلفان پریشانت‌ ز اختیار خارج شدند ز هر قدم بر داشتنت ز نفس کشیدن غافل شدند گویی که قدیسه‌ای برای پرستش یافته باشند سرا پا فقط دو چَشم برای دیدنت شدند گویی تو دلبرانه ترین دلبر این عالم...
  5. ز

    نقد کاربر نقد رمان لغزش | ناسـور

    سلام خسته نباشید نام رمان خوب قشنگ بود فقط بنظر من ب رمان نمی‌خورد. منم مثل خانم عطای وقتی اسم رمان رو دیدم اصلاً فکر نمی‌کردم ژانر تخیلی و تراژدی داشته باشه??? رمان شروع خوبی داشت خیلی کلیشه‌ای نبود. قلم‌تون رو دوست داشتم همزیستی با گرگ جالب بود ی نکته که خواننده روبه چالش‌ فکری می‌کشید این بود...
  6. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    قلب من! قلب من درد هایی می‌کشد که دیگران در درک آن عاجزن، قلب من در میان هیاهوی دردهایش بی‌دلیل طفره در زدن دارد.
  7. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دلم گرفته است! حتی بیشتر از آن رود خانه‌ای که خشکیده است! حتی بیشتر از آن ابر بارانی که وسط تابستان می‌بارد!
  8. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    قلب من، عاجزتر از هر عاجزی‌ است! حتی قلبم هم خسته از تپیدن است!
  9. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هرکه بر در خانه‌‌ی‌ ما کوبید یاری خواست؛ دست یاری دادیم، غافل از آن‌که همان‌ها خنجرهایشان را بر قلبمان مهمان کردند بی‌محابا کوبیدند!
  10. ز

    شعرهاتو بگو

    شدم آن عاشق کز دوری عشق خود جان میکند شدم آن شب گردی که از دوری عشق خو شب تا صب را در خاطراتش شب گردی میکند شدم آن عاشقی که از دوری عشق خود همچون معتادی بی مواد بی قراری میکند شدم آن مجنونی که از نبود یارش کارش به جنون رسیده است
  11. ز

    شعرهاتو بگو

    دلبرا چه بی‌رحمانه به اوج می‌بری حرکت قلب مارا دلبرا دراین عالم در چشم من همه عالم توباشی دلبرا تو دلبرانه ترین دلبر این عالم باشی دلبرا در عالم فقط تو دلبر باشی که من غرق نگاهت مس*ت صدایت مجذوب موهایت باشم
  12. ز

    شعرهاتو بگو

    دلبرا ! دلبرا چه دلبرانه به دل می‌نشینی دلبرا چه دلبرانه در دل غوغا به پامی‌‌کنی دلبرا چه دلبرانه بانگاهت زیر رو می‌کنی حالمان‌را دلبرا چه بی‌رحمانه بالبخندت به آتش می‌کشی جانمان را دلبرا چه بی‌رحمانه بانگاهت به سَلاخی می‌کشی قلب مارا دلبرا چه بی‌رحمانه باخم ابرویت تازیانه می‌زنی قلب مارا...
  13. ز

    شعرهاتو بگو

    چه نارسیده هایی که رفتند و نرسیدند چه رسیده هایی که نرفته رسیدند چه طفلانی که گرسنه سر به بالین بردند و چه طفلانی که از سیری سر به بالین نبردند چه آدمیانی که ز نداری سرافکنده و خوار شدند چه آدمیانی که ز دارایی بلند بالا و پر آوازه شدند چه دانایانی که ز نداری نادان خوانده شدند چه نادانانی که ز...
  14. ز

    شعرهاتو بگو

    عشق تو دردی شده بر قلب و دلم انگار که جهان ویران کردی بر سرم این نیست رسم عشق و عاشقی که جان دلبر بسوزانی حال بگویی عاشقی من تمامم ز وجود تو پر شده فکر خوشحالی تو آرزوی دلم شده تو که ادعای عاشقی کنی چرا دنیا بر عالیه من کنی
  15. ز

    شعرهاتو بگو

    جانم به فدای جان جانان عشق من تو شدی نادان تویی که نه حال دل بدانی نه سِر لیلی و مجنون را بدانی جای ان که مرهم دلم شوی بسوزانی و اتش دل و جانم شوی همیشه همین است راه عاشقی فرهاد کوه بکند شیرین با یار دیگری گویند زندگی بی عشق مرگ است عاشق شده را زندگی تلخ است گویند نشود بی عشق زندگی کنی...
  16. ز

    شعرهاتو بگو

    عاشق چشمانت شده ام شب همه شب فکر دیدار تو غنچه کرده است در دل من شادی دل تو شده است دغدغه ام اگر سمت من آیی عروسیست در دل من به فکرت بگو بردارد دست از سر من دیوانه شدم بس همه شب از سر درد ینی انقدر بی وفایی عشق من که دل به دل داده ای جز دل من
  17. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دیگه خوب نیستم؛ دیگه نمی‌خندم دیگه حتی حال لبخند زدن‌های فیک‌ هم ندارم، حالم بده خیلی بد حتی بدتر از هر بدی! به بدی تمام بدی‌های این جهان.
  18. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امشب ‌هم باز تکرار شب‌های قبل شده، امشب‌ هم مثل تمام این شب‌ها دردها هجوم آوردند! امشب اگر صبح شود برایم خدا معجزه کرده است!
  19. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مانده‌ام، در کار خدا مانده‌ام؛ در کار خلایق مانده‌ام. مغزم در ترافیک خاطرات مانده است. قلبم در هیاهوی هجوم‌ها مانده است، نه من دلیلی برای نماندن دارم نه مغز کشش دارد برای خاطراتی بی پایان! نه قلب جان دارد برای تپیدن‌هایی بی‌پایان! هر سه خسته‌ایم از این دنیا و آدمانش! از این خاطرات از این مشکلات...
عقب
بالا پایین