نتایح جستجو

  1. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یه‌وقتایی؛ بغض ‌گلوت رو می‌گیره می‌مونی‌ قورت بدی‌ یا بذاری بیاد اشک بشه، بشه هق‌هق، بشه سرخی چشم! از یک‌طرف اگر بذاری بشکنه جلو خودت شرمنده میشی که زدی زیر قولت که به خودت قول داده بودی که دیگه اشک نریزی. از یک‌طرف این‌قدر نگهش می‌داری که احساس می‌کنی گلوت از درد داره پاره میشه! مجبوری هی ‌نفس...
  2. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دلم خیلی گرفته، وقتی میگم خیلی گرفته یعنی خیلی بیشتر از خیلی گرفته! یعنی حالم از بی‌حسی‌ به بی‌حس‌ترین بی‌حسی حالت ممکن تبدیل شده! یعنی دیگه مغزم نمی‌خواد فرمان بده! قلبم دیگه نمی‌خواد پمپاژ کنه! روح می‌خواد از تن جدا بشه ولی نمیشه‌.
  3. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دردی که از قلب منشأ می‌گیرد تا مغز استخوان نفوذ می‌کند، انگار بجای خون درد پمپاژ می‌کند!
  4. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امشب عجب شبی‌ است جز این دفتر و قلم کس درد من نداند؛ جز نوشتن همدم و هم‌درد ندارم. جز جوهر خودکارم زبانی گویای حالم نیست‌، جز این اتاق و دیوارهایش کسی نبیند حال بدم را، من در بدترین‌هایم و بهترین‌هایم جز این قلم و دفتر و اتاق شریکی ندارم! من جز این آهنگ‌هایم مرحمی برای دردهایم ندارم! هرچه دارم...
  5. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    من در این بدترین حالت خود پیش دیگران در بهترین حالتم! حالت‌های بی‌حسی پر درد، خنده‌هایی که گریه‌هایم را در آغو*ش کشیده‌اند. صدای پُر نشاطی که خود ساخته‌ام جوری ماهرانه ساخته‌ام که حتی خودم هم حیران می‌مانم از نشاطش، انگار برجسته‌ترین ساختگی در جهان است! به راستی که من عجب بازیگر ماهری هستم!
  6. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زمان کند می‌گذرد حتی کندتر از لاکپشت هرچه زمان کندتر می‌گذرد درد عمیق‌تر می‌شود، سنگین می‌شود. مانند پیک‌های پی‌درپی **!
  7. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خسته‌ام، خسته ‌تر از کودک گل فروشی که تمام تلاش‌هایش برای فروش گل‌هایش بی‌فایده بوده! خسته‌تر از پیرمردی که سربار عزیزانش شده است و عزیزانش به اجبار تحملش می‌کنند!
  8. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مغز عاجز از دادن حکم؛ قلب عاجز از تپیدن، چشم عاجز از دیدن، لبانم خسته از تحمل درد لبخندهای فیک! روح خسته از ماندن در این جسم! جسم خسته از هر حرکتی و خواستار آرام گرفتن! آرام گرفتنی تا پایان این جهان!
  9. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یه وقت‌هایی با تمام وجود آدم‌های اطراف عجیب حس بی‌کسی می‌کنی! این حس جز بدترین حس‌های دنیاست! اینکه دورت پر باشه از دوستان، آشنایان، حتی عزیزانت... اما تو باز هم احساس کنی که خیلی تنهایی. احساس این‌‌که کسی نیست درکت کنه، تو رو بفهمه، هم زبونت باشه کسی که بدون قضاوت شنوای حرفات باشه! تو جمع‌شون...
  10. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    -‌ عاشق شدی؟ - خداروشکر تا الان که نشدم از الان به بعدم یوپسش می‌کنم که کلاً نشه!
  11. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    از نظر من عشق چیزی بین قلب‌هاست که یا تو اولین نگاه اتفاق می‌افته یا تو یه مدت از آشنایی! این قلب‌ها هستن که تصمیم می‌گیرن با دیدن یا شنیدن صدای چه کسی تندتند بزنن نه آدم‌ها!
  12. ز

    [ پادکست مینیمالِ آثار نویسندگان ]

    با خودت تکرار کن ! مهم نیست کی چی میگه مهم نیست کی چه انتخابی داره، مهم نیست عقیده کی چه شکلیه، مهم نیست کی راجب من چه فکری میکنه، مهم خودمم مهم زندگی منه ، مهم انتخاب و عقیده های خودمه و قرار نیست من راجبشون ب کسی توضیحی بدم چون زندگی من به کسی ربطی ندارد. دلنوشته: طغیانِ کلمات...
  13. ز

    اتمام یافته دلنوشته طغیانِ کلمات| زینب کدخدا کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درد تنهایی می‌دانی چیست؟ درد بی‌حسی‌ می‌دانی چیست؟ درد بی‌کسی می‌دانی چیست؟ درد بی‌پناهی می‌دانی چیست؟ درد شکسته‌گی قلب می‌دانی چیست؟ من می‌دانم! تنهایی یعنی در همه حال کنار دیگران باشی اما دریغ از آن‌که در ناخوشی‌هایت یک نفر کنارت باشد! آری تنهایی آدمیان را باید در درون آن‌ها دریابید! آن‌قدر...
  14. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    "به نام خدا نام اثر: قلب زمخت نام شاعر: زینب کدخدا مقدمه: تو چه بودی که افتادی بر دل من که همچو آتش می‌سوزم در فراقت من که ازاَتش رخ همچو ماه تو سر به بالین نمی برم من که از تمنای وجودت عاجز مایوس شدم من که از دوری تو سرافکنده نالان شدم من که همچو عیعب ز فراغت خمیده،بی چَشم شدم خوشا حال آن...
  15. ز

    نقد کاربر نقد رمان کوتاه تلاقی اوهام|Monji

    سلام خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز. اول از همه تحسین می‌کنم شمارو بخاطر ذهن خلاق و نگرش عالی تون. رمان آغاز خوبی داشت در ادامه اتفاق‌ها و پرش‌های زمانی اون رو جالب تر می‌کرد و به نوعی خواننده رو به ادامه رمان وادار می‌کرد. و نکته قابل توجه این بود که رمان سیر یک‌نواختی نداشت و خواننده رو کسل...
  16. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    عالمی‌یان ز عالمی خواهانم کز عالمی که عالمی‌یانش شما باشید بُگریزم
  17. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    چه بگویم ! ز این جهان چه بگویم ! ز این جهانی که سراسر درد، غم است چه گویم! ز این دردچه بگویم ! که گفتنش درد آور‌تر! یادش دلخراش تر!
  18. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    آمدنی ابدی، رفتنی آنی چه حاصل کند حال مارا؛... آمدنی قلب تکان دهنده رفتنی چشم تر کنند....
  19. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    عاشقان عاشق مستانۀ میِ میخانه شدند هر کدام با دیدنت افسار دل پاره کردند ز لبخند دیوانه کشت م*ست شدند ز تماشای زلفان پریشانت‌ ز اختیار خارج شدند ز هر قدم بر داشتنت ز نفس کشیدن غافل شدند گویی که قدیسه‌ای برای پرستش یافته باشند سرا پا فقط دو چَشم برای دیدنت شدند گویی تو دلبرانه ترین دلبر این عالم...
  20. ز

    در حال تایپ مجموعه شعر قلب زمخت| به قلم زینب کدخدا

    قربان آن رخی که دیده برما بگشود دل برد دست در دست دیگری برد،جان برد
عقب
بالا پایین