اره یه دختره بود که همش نگام میکرد(مسافرت) اعصابم خورد شد لباسایی که پوشیده بودم رو دادم به داداشم گفتم بپوش اونم پوشید و پشتشو به دختره کرد دختره هم صاف اومد دسته برادرمو گرفت خلاصه که ضایع شدم ما هم یه دله سیر خندیدیم
به نام او
نام رمان: مرواریدی در جنگل
نویسنده: @هدیه زندگی
Thread 'مرواریدی در جنگل| هدیه قلی زاده کاربر انجمن ستارگان' https://forum.cafewriters.xyz/threads/18
339/
وضعیت: پایان یافته
تاریخ:1400/4/16