نتایح جستجو

  1. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/09/27 هنوزم از رفتارشون با خودم عصبی ام هیچکس جز نیما پشتم نیست... هیچکس جز نیما منو خوب نمی‌شناسه... خودی‌ها بهم زخم زدن، نیما میخواد درمون کنه:) ازم میخواد که بیخیال شم و همشون رو به دست فراموشی بسپارم... اما من تا ثابت نکنم دروغ گفتن دست بردار نیستم.... آی پی و اسم و فامیلم که روی...
  2. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/09/17 مامانم اینا تازه دیروز بعدازظهر رسیدن... بابام معتقده که من زیادی آشفته بنظر میرسم... نیما هم دست کمی از من نداره.... خبر مرگ اون دروغ بود و زنده‌ست... ساعت 8 شبه که نوتیف روبیکا میاد... بازش میکنم و میبینم دوست ضحا، دلوین پیام داده... منو متهم به دروغ گفتن میکنه و میگه تمام مدت ایران...
  3. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/09/15 ساعت‌های 2 بعدازظهره که بالاخره ول‌مون میکنن تا بریم خونه هامون... خسته میرسم خونه.... وارد روبیکا میشم... به دوستای مجازیم خبر برگشتنم رو میدم... میرم تو صفحه چت اون... میبینم ساعت 12 آنلاین بوده... امیدوارم میشم... براش پیام می‌نویسم که اگه زنده‌ای امیدوارم همیشه خوشبخت و خوشحال...
  4. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    2023/12/05 امروز 5 دسامبر و به تاریخ ایران میشه 1402/09/14 14 آذر... پروازمون ساعت سه بعدازظهر بوده... یکمی با تأخیر بلند میشه... با امروز میشه 45 روز که میگن اون مرده... اما الهه میگه نمرده و همه این‌کارا بازیه جدیدیشه... امیدوارم بازی باشه و نمرده باشه... ساعت 7 غروب پروازمون میرسه فرودگاه...
  5. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    2023/10/22 امروز 22 اکتبر حدود 28 روزه از ایران خارج شدم و تویه کشور دیگم... خستم و حسابی مغزم بهم ریخته‌ست، برای هزارمین بار میگم کاش این کار رو قبول نمیکردم الان پیش خانوادم بودم... ولی دلداری میدم به خودم که طول نمیکشه و زود تموم میشه و برمیگردم کشورم:) نمیدونم تو ایران امروز چندمه... نیما...
  6. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/07/02 دارم میرم... از این کشور.... اما میدونم که فقط چند ماهه دوباره برمی‌گردم... من میرم تا موفق ‌تر بشم.... من از خانواده‌ام عزیزانم دارم دور میشم تا یه آدم موفق‌تر بشم:)
  7. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/06/28 اون دوباره برگشته.. من 17 شبانه روزه دارم بیخوابی میکشم تا یادم بره کارشو.... اما یادم نمیره حتی یه لحظه....
  8. بانو سورا:)

    تولد تولد داریم چه تولدی

    @Black Scorpion به نام او که مهر را آفرید و مهربانی را و تو را، زادروز تولد شما را صمیمانه تبریک عرض می کنم و عمری پر از سعادت و موفقیت و خوشبختی در کنار خانواده برایتان آرزو دارم. تولدت مبارک-shadi_
  9. بانو سورا:)

    تولد تولد داریم چه تولدی

    https://dlmoviez.ir/musicisho?path=src/singles/9910/Saeed%20Rad%20-%20Tavalod.mp3 امروز تاریخ 1403/05/04 تولد @Black Scorpion امروز همه چیز زیباست زندگی زیباتر دنیا زیباتر رنگ ها زیباتر عشق زیباتر ما همه خوشحالیم.! چون خدا تو را به جهان بخشیده است. **** میلادت ای دوست مبارک باشد پیوسته دلت شاد...
  10. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/06/11 شب قبل باهاش پیامی حرف زدم... گفت قراره برگرده خونه... یکمی بحث مون شد... بلاکم کرده بود... از صبح هزاربار زنگ زده بودم... بعدازظهر بود که زنگ زدم... بوق خورد... منتظر صدای گرم خودش بودم که... خانمی جواب داد و گفت... الو.. فکر کردم اشتباه گرفتم... قطع کردم، دوباره زنگ زدم بازم...
  11. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/04 تاریخ دقیق یادم نیست... فقط یادمه نصفه شبه که باز هم اسکرین شات میرسه دستم از اینکه اون گفته شاید بین خودش و دختری به نام مریم اتفاقاتی بیوفته... بغض کردم... دلخورم از خودم از اون.... و بازهم خ.ی.ا.ن.ت
  12. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/03/15 دستم توی آتل بسته شده... سرم یکمی زخم شده اما کشنده نیست... از صاحبکار سابقش می‌خوام به محض اومدنش توی مغازه باهام تماس بگیره تا باهاش حرف بزنم... حوالی 5 غروبه که باهاش حرف میزنم از سلامت بودنش مطمئن میشم... ازم معذرت میخواد بابت اتفاقی که افتاده... بابت خ.ی.ا.ن.ت.ش باید ببخشم؟ قلب...
  13. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/03/14 ماشینم حاضر و آماده سفر شده... و منی که خبر ندارم قراره چه اتفاقی برام بیوفته سوارش میشم... مقصد کجاست؟ اصفهان پیش اون... آمار گرفتم و میدونم اصفهانه... حرکت می‌کنم.... حواسم پرت گوشیم میشه، منتظر تماسش بودم آخه... ماشین که داره دور برگردون رو دور میزنه نمیبینم... صدای بوق و ضربه‌ای...
  14. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/03/09 امروز روز خوبیه، دارم از باشگاه برمی‌گردم و عجیب تو فکر فراموش کردن اونم... بازهم همون صفحه گوگلی... بازم نوتیف... پسری به نام مهدی پیام داده و میگه دو هفته‌ست که اون غیبش زده... نگران میشم... میترسم بلایی سر خودش آورده باشه.. شمارش رو میگیرم.. خاموشه... به صاحب کار سابقش زنگ میزنم...
  15. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/02/22 یه گپ چهار نفره زده شده من و اون... و دختری که باهاش به من خ‌ی.ا.ن.ت شده‌... و پسری که همه چیز رو برام رو کرده:) جای زخمش درد میکنه... این دومین خ.ی.ا.ن.ت.ه و من بازم باید ببخشم؟
  16. بانو سورا:)

    مشاوره مشاوره ارتقا قلم و لحن و ساختار رمان

    یکم سخت شد... ولی سعی میکنم روش کار کنم
  17. بانو سورا:)

    فراخوان فراخوان جذب گوینده

    سلام سلام منم هستم🥹✋
  18. بانو سورا:)

    مشاوره مشاوره ارتقا قلم و لحن و ساختار رمان

    خوب سودا قرار نیست انتقام بگیره سودا قربانیه یه انتقامه اسم رمان هم= سودا اسم واقعیشه، اما فرشته صداش میکنن نام رمان از اسم خودش برگرفته شده:)
  19. بانو سورا:)

    دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات 💜purplerose💜]

    1402/02/21 امروز تولدمه... ساعت حوالی 11 صبحه تازه بیدار شدم:) همه چیز رو شده اما در حال انکاره و اولین تولدم من و اون قهریم...
عقب
بالا پایین