I don't care what other people think of me, I enjoy my life with my own rules
برام مهم نيست مردم راجع به من چی فکر میکنند، من با قانونهای خودم از زندگیم لذت میبرم.
?
هر شب ساعت دوازده شب به بعد؛ سر میگذاشتم بر رویِ شانهی خیالت! خیالی که به ماه زل میزد و منی که به تو زل میزدم.
آه، یادم آمد به خیالت؛ خیالی که شبها قبل از خواب به بغلش اشاره میکرد و میگفت:
-هذامکانك!
اینجا تنها جای توست.
خیالت؛ آخ خیالت چه خوب است وقتی تنها راه برای نشستن کنار تو،...
حالا دیگر نه زندگانی می کنم ونه خواب هستم ،نه از چیزی خوشم میآید و نه بدم میآید، من با مرگ آشنا و مانوس شدم مرگ یگانه دوست من است و تنها چیزی که از من دلجویی میکند.
صادق هدایت?
وقتی با یک دیگر حرف میزنیم و زمان و مکان از یادمان میرود، اما ناگهان او یازده شب را یاد آوری میکند و زیر خنده میزند.
قبلاً میگفت یازده شب که میگذرد دیگر نمیدانم چه میگویم، آن موقع گاهی احساسی عمل میکرد؛ انگار استرس او را فرا میگرفت به خاطر اینکه نتواند خودش را کنترل کند؛ من هم وقتی...