مثلا پاراگراف اول داستان:
هوای گرم و دم کردهِ سنگینی از آسمان شب حس میشد. ترس سر تا پایش را تحت شعاع قرار داده بود، بدنش طوری میلرزید که ضربان قلبش را میتوانست، بشنود! یاران قسم خوردهاش پهلو به پهلوی او در حال جنگ بودند، افرادی که او فقط کینهای آنها را به دل حمل میکرد. خون از زمین مانند...