"زمانه خوش دل"
شرح کرده بودم زمانه خوش دل را که شده بلبل دوست
مرحبا که چه خوب سودایم جا خوش کرد در دل دوست.
دل مانده حیران ز دوری و جان شده آماده ز فتادن دوست.
حاشا که آخر کرد رغبت میل، مرا مایل به سوی آن دوست.
"سازگاری بی سنگ نیست"
نامردی را شایان مردان عالم دانستن، کار خوبان نیست
مردی به جنس مرام است و به جنس وجود انسان نیست.
پاشدن رنگ شرنگ به قاب نقاش حیلهگر قشنگ نیست.
ترکیب ناخالصی نبوَد کارساز و سازگاری بیسنگ نیست
گذر شتابدار زمان میان وقت و بیوقت بیهیچ نیست
فکری کنید، ز افکار رها شده که...
"سکوتی گرفته"
باور خفت و چشم بستن به روی ظلم و ستم
یاور نداشتن یار مظلومان و تنها ماندن عَلم،
دلیل آوارگی طفلان مانده در ره گمگشتگان
سوگند به وجود الله که نبوده این، اسم دین خدایان،
سخت نیست گشودن چشم خاک خورده و بسته
نیاز دین و انسان گمگشته میان سکوتی گرفته.
"وجود مبارک"
ز نوای درونی بشر، دلبستم و کردم رها خود را ز همه دلهرهها.
سر و سامان را دادم به باد و دل را سپردم به آذوقهها
بس است هرچه نادید گرفتم و گوش دادم ز حرف نااهلان.
بس است تردید و ضن که زین پس راهیم سوی آسمان
تماثیل گل و گلبرگ میماند همچو خزان برگ برگ
کاین تصاویر هست مثالی ز وجود...
"هست دستی"
در وهلههای زندگی، ز روزمرگیها کردم آنرا حک به سر
مکث و درنگ زندگیرا دانستم چو استراحت برای بازی دگر
قبول که گه و گاه باختم، آن هم چه ساده و بیآلایش
لیک نصیبم شد چیزی جز بینصیبی بازندگان بازیچهاش
یافتم میشود همچو سرو سر به زیر بلند شد و ساخت
ز یاد سپردم هست دستی در جایجای...
"بَر آیینه"
از بَر آیینه ماندهام در بُهت و مبهوت
آیینه چون گوید سخن به راست،
حقش دانند قیل و قال شکستن
زنهار که شکستن نیست راه ساختن،
چو دانستی ایرادت کجاست ببر دست ز سر
بکش دستی به سر و ز نو ساز روزگار.
"خفته در برف"
زنهار ای خفته در برف و مانده در بحر،
هشیار باش که مدهی به باد خود را و بمانی در بر
روزگار نباشد جز برهم زدنی و جز دو روزی
خواه و ناخواه خواهد گذر لیکبخواه که گذرد به خوشی.
گفته بودم روزی، راهی برای پرواز جسمم پیدا خواهم کرد.
پیدا کردم!
شاید خودم نتوانم بال در بیاورم اما؛ میتوانم قدرتمندترین بالهای تاریخ را در دست بگیرم.
با در دست داشتن دستههای هواپیما میتوانم همجهت با دستان رقصان خدا پرواز کنم.
همیشه راهی برای بالا رفتن هست.
اگر بخواهی راهش را و اگر نخواهی،...
"هول و وهم"
ز سر ما که گذشت آب و سر برفت به زیر آب آبدان
تو که ز ما نبودی و نماندی پس بمان به پیش دگران
حال دگر ترسی نباشد ز نبودنت، بودنت بوُد چه فایده
که نبودنت شَود هول و وهم شبانهی منِ رها شده در بهانه.
"تمام اذهان"
ذهن همچو درختیست که نیازمند آب است و خاک
دلبسته به سخنان دلبر و غذایی که کند او را بیباک
ذهن کم کم ریشه میکند در بحر وجود و در بر میگیرد
تمام اذهان و اندیشهای که قرار است برقرار سازد تو را.
نام مجموعه: روز زادروز
نام شاعر: Hnnaneh (حنانه سادات میرباقری)
به تخلص "شهبانو"
قالب: کلاسیک، مثنوی، قطعه، دو بیتی، رباعی
ژانر: عاشقانه
ویراستار: @DoNyA♡Gh
مقدمه:
دنیا که نبود جز چند روزی ایام ناخوشی و سعادت
حاشا که چرا نبود سور و شادم ز روز میلادت؟
دو بیتی: " نهار ازل"
امان ز حال مان که نهار ازل روزگار
داشت بیاطلاعات ز عشقام روز بهار
بیخبر خرامان خرامان، فسانهات
دلکم را کرد سرانجام کنارت ماندگار
تولدت مبارک آجی