کاش میشد در لحظات خوشی، به دنیا سرعت گیر ببندیم، کاش میشد جلوی شتاب زدگی عقربههای ساعت را، به وقت شادی بگیریم.
کاش میشد، دکمهی مکث دنیا را پیدا میکردیم و مثل یک بچه، آرام و بیدغدغه، چندی بدون دلهره، گذر زمان را زندگی میکردیم؛
ولی خوب میدانم، کاشهایم جوابی ندارد، الا یک راه؛
لازم است...
یادمان باشد، اگر یادمان، یاد کسی را مدام و مداوم یادآور میکند، این هنر اوست!
به یاد سپردن سخت نیست، ولی به یاد داشتن سخت است!
سخت نیست یادت بماند او سختی کشیده، ولی سخت است یادت بماند در سختیهایش بمانی.
کمی یادت بماند، که در یاد ماندن سخت نیست!
ای یاد وفادار من، توهم وفاداری کن به یاد، یار...
کاش میشد یاد بگیریم، همانگونه که آدم بدون تظاهر زیباست، قضاوت نکردن هم زیباست.
کاش همه بدانیم هر که هر جوری که هست به ما ربطی ندارد،
کاش یادمان بماند ظاهر و رفتار هرکس مربوط به خودش است!
یادمان بماند نخواهیم برای دوست داشتن کسی را تغیر دهیم! یادمان بماند برای دوست داشتن کسی سرش منت نگذاریم...
یادش بخیر خدایا؛
یاد آن روزها که مثل کودکی در آغوشت در خانهی تو مهمان بودم بخیر!
یادش بخیر آن روزها که این دنیای نامرد نبود... .
دنیایی که هر روزش هزاران هزار درس یادت میدهد نبود؛ درسهایی که بدون آموزش هستند و یک دفعه امتحان میشوند.
خدایا، دلم برای خانهات تنگ شده؛
مرا یادت نرود!
قبول دارم...
کاش دنیا دکمهی "مکث" داشت!
کاش میشد بعضی وقتها واقعا بگویی:
- دنیا! صبر کن! کمی خستهام.
قبول دارم نباید جا زد! قبول دارم نباید تسلیم شد!
اما گاهی نیاز داری کمی کسی درکت کند... .
بگویی خستهام و او هیچ حرفی نزند، حرف نزند و واقعا تو را بفهمد؛
بفهمد تسلیم نشدی، اما نیاز به استراحت داری.
این...
یادت بخیر نیامده؛
لحظههای نیامده را میگویم!
دلم شدید هوایشان را کرده.
آن خندههای بیدغدغه، آن لبخندهای صادقانه، و آن همه از تو که از آن من بود؛
یاد همهشان بخیر!
آهای تو! بدان که اگر گفتند دلت برای نداشتههایت تنگ نمیشود دروغ است! آخر من خودم بارها حسرت باور رویاهایم را خوردهام؛
هر چند،...
سالها خون دل خوردم تا سالهای بعد، کاش بر زبان نیاورم!
ولی میدانی چه شد؟
یافتم همیشه یک " کاش" هست که بگویی همیشه دردی هست که حس کنی و همیشهی همیشه فقط غم است که تنها نمیماند!
پس کمی آرام برای دلت زندگی کن!
برای حال الانت!
هر وقت کاش گفتی، همان موقع دنبالش برو؛
اگر شد، همان موقع برطرفش کن؛...
دوستت دارم!
با توام، خیلی دوستت دارم.
عقده جان، حسرت جان، هر که هستی، هر چه هستی، دوستت دارم!
آخر تنها کسی که مرا به قلهی قوی بودن رساند، تو بودی!
اگر حسرتی نبود، هدفم نمیآمد!
اگر عقدهای نبود، علاقهای نمیآمد!
و اگر امیدی نبود، زندگی هم نمیآمد!
همین نشیبهای زندگی، به فرازها ارزش داده!
ای کاش میشد گاهی وقتها مغز آدم را تنظیم کرد.
کاش میشد فقط برخی اوقات، مغز بی قلب، درک و فهم داشت.
کمی فکر کن!
گاه میشود در اوج خستگیات، درماندگیات و بیکسیات، کسی میرسد که تمام وجودش را خرج کرده تا لبخند تو را ببیند، اما امان که این مغز بیدرک
خستگیاش را بر یوسفی غریب خالی میکند... .
خدا! دلم دنیای خودم را میخواهد؛
جایی که کسی تک و تنها علمدار نباشد،
جایی که کسی غریب کنعان نباشد،
جایی که دغدغه جای نداشته باشد،
و جایی که فقط من باشم و دلم باشد که روزی در دنیایم زندگی کنم.
در بیکسی و تنهایی دلم آرام گیرد.
با قطرهای باران، با قلمی رنگی و با فنجانی چایی.
همینقدر ساده... .
یادت بخیر شهر! شهره قلبم... .
یاد شب گردیهایم در دل شبهایت بخیر.
میدانی دلم برایت تنگ میشود؛
برای تو، برای هوایت، برای هوای شهرت.
دلم برای خیابانها و کوچههای شلوغ این شهر، و حتی ماشینهای سفید و پر تردید شهرت تنگ میشود.
این دل برای غربت روز اول من و میزبانی تو تنگ میشود؛
دل است دیگر! حتی...
کاش میشد گاهی آدمها، ربات وار زندگی کنند؛
از آن رباتهایی که نه قلب دارند و نه حسی را احساس میکنند. آخر آدمها گاهی بین دردهایشان گیر میکنند؛
نمیدانند دل بسوزانند یا اینکه دلتنگ شوند.
دلی که گاهی آنقدر گرفته و شبیه هوای پایتخت میشود که دیگر نای نفس کشیدن ندارد... .
دل مگر چه قدر طاقت...