چند روزی از اون شب گذشته بود. همهچیز حداقل در ظاهر آروم شده بود. نه از اون آدمهای عجیب خبری بود، نه از کابوس و بیخوابی. انگار سکوت، موقتی برگشته بود سر جاش.
مهمونها برگشته بودن تهران. برف سنگینی از صبح زود شروع کرده بود به باریدن؛ حالا همهجا سفید بود، حتی سیم برقها هم یخ زده بودن. باد سرد...