نتایح جستجو

  1. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    قاشق را آهسته سمت دهانِ کوچکش بردم. با اخم‌هایی در هم به صفحه‌ی تلویزیون مقابل و کارتونی که در حال پخش بود، نگاه می‌کرد. از سوپ متنفر بود، شبیه تمامِ بچه‌ها! [یا شاید همه‌ی آدم‌ها] قورت دادنِ هر لقمه‌ای که حتی نیازی به جویدن نداشت، پنج دقیقه طول می‌داد و طوری بدونِ پلک زدن به صفحه‌ی تلویزیون سیخ...
  2. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    علاوه بر این‌که چیزی تغییر نمی‌کرد، من اجازه‌ی تحول نداشتم، دست و پایم را خودم به کلیشه‌ها قفل و زنجیر کرده بودم و کلیدش را درونِ چاهی عمیق پرتاب کردم. کیسه‌ی سیاه رنگ را از کابینت بیرون کشیدم و قدم به قدم زباله‌های ریز و درشت را درونش پرت کردم. آن قدر پُر شد که انگار روی یک ناهید کیسه‌ی سیاه...
  3. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    شهریار در حالی که رها را در آغو*ش گرفته بود، کلید را درون قفل می‌چرخاند. قامتِ کشیده‌اش تا نیمه خم شده بود. در را آهسته باز کرد و خودش جلوتر رفت که رها را سمت اتاقش ببرد. دستش را یکی یکی روی کلید برق می‌فشرد و چراغ‌ها را روشن می‌کرد، روشن شدن هر چراغ قلبم را عاصی‌تر می‌کرد. مردد کفش‌های آهنی که...
  4. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    به اسمِ و فامیل الهه که رسید، صدای بی‌انرژی رها شنیده شد. هنوز شوکه بودم، نمی‌توانستم باور کنم شهریاری که در این حد مقید به قوانین خانوادگی‌شان بود، حاضر به تابوشکنی شده باشد. بیدار شدنِ رها اجازه‌ی بیشتر فکر کردن را گرفت. - مامان! دست‌ کوچکش را محکم گرفتم و بو*سیدم. بیماری از چشم‌هایش مشخص بود...
  5. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** دست روی پیشانی رها کشیدم و با بوسه‌ای بر پیشانی‌ِ نسبتاً داغش آرام گرفتم. از شدتِ اضطرابی که تحمل کرده بودم، عضلاتم سست شده بود و توان ایستادن نداشتم. روی صندلی فلزی کنار تخت ولو شدم و به چهره‌ی آرامیده‌اش خیره ماندم و هم زمان هزار لعنت و نفرین را سمت خودم روانه کردم که طفل معصوم را فدای...
  6. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    صدای زنگ موبایلم، باعث شد، سر بلند کنم و فین فین کنان به شماره‌ای که روی صفحه افتاده بود، نگاه کنم. اسمِ مربی مهد رها زنگِ خطر را در ذهنم روشن می‌کرد. با دلشوره دکمه‌ی اتصال تماس را فشردم. گفته بودم که یک هفته‌ی اخیر سفر هستم و دلیلی برای زنگ زدن به من نداشت. قرار بود امورات رها را از طریقِ...
  7. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    این بار گریختن ممکن نبود، شست پایم در تله گیر کرده بود. تمامِ شب تا صبح از گوشه‌ای سر بلند کند، چهره‌ی موفق‌ و مطمئن سهراب و کمکِ از درد بدترِ سهیلا جلوی چشم‌هایم خوش رقصی می‌کردند. جمله‌‌ی سهیلا را نمی‌توانستم فراموش کنم‌. از شانسِ بد تمام پس‌انداز و جواهرات را برای خریدِ ماشین دو دستی تقدیم...
  8. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    دو ساعتِ عجیب و تمام نشدنی بالاخره به پایان رسید. چراغ‌ِ سالن روشن شد و تمام بازیگران به ردیف مقابل چشمِ بینندگان صف کشیدند و با صدای تشویق‌های جمعیت شروع به تعظیم کردند. نفس عمیقی کشیدم و مثل بقیه بلند شدم. کفِ دست‌هایم را آهسته بهم کوبیدم. احساس می‌کردم بازیگر این نمایش خودم بودم، نمایشی که...
  9. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    تمام زمانی که باید از تماشای تئاتر لذ*ت می‌بردم را در ترس گذراندم. هر ثانیه احساس می‌کردم شهریار از پشت دری یا که دیواری بیرون می‌پرد و آبروریزی وحشتناکی ترتیب می‌بیند، خصوصاً که سهراب هیچ نسبت خانوادگی برای توضیح دادن نداشت. دو سال پیش از زمانی که سر و کله‌ی شهریار پیدا شود، سهراب برای همیشه...
  10. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** جایی در واسط ردیف اول متعلق به من بود. روی صندلی‌ بدقواره‌ی سبز رنگ نشستم و به صحنه‌ی مقابل خیره ماندم‌. مثلا که چون صندلی ردیف VIP بودند، اوضاع بهتری از بقیه‌ی صندلی‌ها داشتند. ردیف اول به جز من و زن و مردی که با فاصله‌ی هفت هشت صندلی نشسته بودند، پذیرای کسی نبود؛ اما پشت سرم شلوغ به نظر...
  11. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با برگرداندن ر*ژ به جای اولش، سراغِ ریمل سیاه رنگ کنار ریمیل‌های رنگارنگ و شاین دار که گوشه‌ی راست میز چیده شده بود رفتم. با تماسِ ریمیل و مژه‌های نسبتاً برجسته‌ام طوری که خواستم، حالت گرفتند. - اگه من از شهریار قول بگیرم که هیچی برای تو و رها کم نذاره چی؟ اگه گوشش رو بپیچونم که دیگه جرئت نکنه...
  12. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** از غمگین بودن، خسته بودم. دلم لبخند می‌خواست. دیگر فرقی نمی‌کرد لبخند حقیقی است یا دروغین؟ فقط می‌خواستم ثانیه‌ای این غم که مثلِ بختک روی سرم سایه افکنده، دور شود، آن قدر دور که حتی در ضمیمه‌ی افکارم جایی نداشته باشد. به میزِ آرایشِ چوبی سهیلا چشم دوختم. صندلی چوبی را به صفحه‌ی مستطیلی شکل...
  13. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    باید پی این سوال‌ها را از قبل به تنم می‌مالیدم، چون مشاوری که مقابلم نشسته بود، دوباره تک تک صحبت‌های زن را مطرح کرد. من از توضیح دادن بیزار بودم، از این‌که مجبور شوم احساساتم را برای دیگران به تصویر بکشم؛ ولی این بار چاره‌ای نبود. موهای سیاهش را زیر مقنعه فرستاد و روی کاغذی که مربوط به من بود،...
  14. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام ۳ پارت جدید یکی هم برای دیروزه
  15. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    کمی آن طرف‌تر تر زوج جوانی نشسته بودند، که حدس میزدم در آستانه‌ی ازدواج باشند. دختر جوان پلک‌ روی هم گذاشته بود و شانه‌ی مرد مامنی برای سر دختر شده بود. خوابیده بود و چه کسی می‌دانست شاید او رویای فردایی را می‌دید، همراه با دخترکی در بغلش که دوشادوش همسر در خانه‌ی گرمشان روزگار سپری می‌کنند و به...
  16. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** نگاه کنجکاوانه‌ام روی محیط اطراف می‌چرخید، انگار که دنبال گم گشته‌ای بودم. ساعت از یازده گذشته بود و دو ساعت دیگر مهدِ رها تمام میشد. دو روز بود که جگرگوشه‌ی خودم را ندیده بودم و فکر نمی‌کردم سرنوشت اتفاق سخت‌تری برایم در نظر داشته باشد. پسربچه‌ی کوچکی که مقابلم با چادرِ مادرش بازی بازی...
  17. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با رسیدن به راهروی آخرین طبقه‌ چراغ اصلی روشن شد و نیازی به نور چراغ قوه‌ی موبایل من نبود. خوشحال از روشن شدن مسیر موبایل را سر جای اول برگرداندم. - فکر مزخرفِ انتقام رو بنداز بیرون عزیزِ من. مهم اینه که الان درس گرفتی، اومد دستت که دنیا چه خبره! به این‌ها فکر کن. به قول خودت یه اشتباه بود...
عقب
بالا پایین