نتایح جستجو

  1. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    چند ثانیه‌ای متفکر و ساکت ماند. بعد هم نامرتبط به سوال‌هایم جواب داد. - میگم اگه حرفایی که نیلوفر می‌گفت راست باشه ممکنه بازم اشکان برگرده. نه؟ به نشانه‌ی نداستن سری تکان دادم. باید اول مشخص میشد چه قدر از بابت لیلا به جیب زده بود، راضی کننده بوده یا نه؟ اصلا در فاصله‌ای که او و لیلا تنها بودند،...
  2. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    ساختمان‌های بلند و کوتاه، پنجره‌های روشن و خاموش، خانه‌ی حیاط داری که تک و توک پیدا میشد، آدم‌های کله مورچه‌ای مقابلمان خنده‌دار و جالب به نظر می‌آمدند. - ناهید. در حالی که غرق در جمالِ شهر از ارتفاع بودم، هوم کشید‌ه‌ای گفتم و چشم‌های خسته‌ام را به دیدن وسعت تاریکی عادت دادم. انگار لیلا برعکس من...
  3. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** هوا تاریک شده بود، سیاهی مطلق آسمان و گردی زیبای ماه افراشته طاقِ آسمان فرا رسیدنِ شب را زمزمه می‌کرد. روتختی سفید گل‌داری که به خاطر بی‌اختیاری شکر خانم خیس شده بود و لیلا در غیابِ من، به زحمت شسته بود را تکاندم تا قطره‌های آبِ پنهان شده را فراری بدهم، سپس با احتیاط روی طناب آویز شده دو...
  4. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    از واکاوی صورت لیلا دست کشیدم تا از جملات نیلوفر جا نمانم. شبیه شاهدانِ یک دادگاه بدون متهم فقط شکایت‌نامه‌ی پر تاب و تابِ شاکی‌ها را می‌شنیدم و این‌که کاری از دستم برنمی‌آمد، رنجورترم می‌کرد. دیوارهای گچ کاری شده‌ی سفید دکانِ کوچک حرف‌هایی می‌شنیدند که جز نقش‌ و طرح‌های سیاه و بدشکل نتیجه‌ای...
  5. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** چشم‌های بی‌رمق و سبز تیره‌‌ی دختر جوان لیلا را از نوک سر تا کف پا بررسی می‌کرد. همان چشم‌های سبزی که میان صورت تکیده‌ی گندم گونش جا خشک کرده بود. گونه‌ها و پیشانی‌اش از شدتِ آفتاب سوختگی به کبودی میزد و این نشان می‌داد که هوا چه قدر امروز از روز قبل گرم‌تر شده است. جای خالی کولر در دیوار و...
  6. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    نفس عمیقی کشیدم و پا به پای لیلا وارد پاساژ شدم. پاساژی که اغلب مغازه‌هایش بسته و قفل کشیده بودند. احتمال می‌دادم به خاطر این بود که وقت ناهار رسیده بود. هم‌چنین انتهای یک کوچه‌ی تنگ و تاریک و دور از قسمت مرکزی بازار قرار داشت.‌ مردد به لیلا که مدام اطراف را بازنگری می‌کرد، گفتم: - مطمئنی آدرس...
  7. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    نشسته روی مبل، موهای آشفته‌ام را از روی چشم و دهان و گردنم کنار زدم. چشم‌هایم ورم داشت و نمی‌توانستم کامل باز نگهشان دارم، با این اوصاف ترجیح می‌دادم بسته بماند. کلافه و عصبی دستم را از آتل نجات دادم. او هم مانندِ روحِ ناهید کبود و متورم دیده میشد، روحی که آماس ناخوشی‌ها می‌خواست کالبدش را...
  8. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    بعد از سخنرانی موفقش درمورد اینکه من دیگر پیگیر فیلم و سایر مزخرف‌های کلیشه‌ای نیستم، نه گفتنِ مستقیم کمی سخت بود. خصوصاً که خودم هم بدم نمی‌آیند نمایشش را ببینم. انگار که از روی چهره‌ام تشخیص داده باشد، پیش دستی کرد. - خیلی خُب بابا، تا آخر این ماه هر شب هستیم. الان که وقتت آزاد تره حتماً سر...
  9. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    بینی‌ام را بالا کشیدم، چون بسته شدن همزمان بینی و حلقم راه تنفس را بسته بود و احساس خفگی مطلق می‌داد. - کسی تو زندگیم نبوده، همه از دور فقط روزای خوبم رو دیدن؛ ولی من یه دنیای مزخرفی واسه خودم ساختم که الان جرئت خر*اب کردنش رو ندارم. دیگه دلی ندارم که گیر باشه، فقط می‌ترسم از ترکِ عادت. بی‌فوتِ...
  10. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    دست‌های به هم قفل شده‌ را آهسته از دور پاهایم آزاد کردم و سریع کف پاهایم را روی کفپوش‌های سرامیکی که به خاطر باد مستقیم کولر، از شدت سرما شبیه پیست اسکی شده بود، گذاشتم. سرما از کف پا تا مغزم پیچید و لرز کردم. همزمان فکر می‌کردم اگر شهریار که سرمایی بود، در اتاق رها را نمی‌بست و سرما می‌خورد، چه...
  11. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** به زحمت پوست لبم را کندم. - زود بخوابی‌ها مامان، فردا نوبت صبحه مهدت. خوراکی هم به بابا بگو بذاره تو کیفت، یادت نره. صدای کودکانه‌اش در کوچه پس کوچه‌های مغزم چشم می‌گذاشت تا نفس‌های راحت، قایم شوند. - کی میای پیشم؟ نباشی می‌ترسم. گوشی موبایل را جابه‌جا کردم و روی مبل راحتی سمت چپ غلتیدم. -...
  12. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    احساسِ سرخوردگی داشتم، انگار برای جنگیدن دیر شده بود. می‌خواستم شمشیر غلاف کنم و دست‌هایم را به نشانه‌ی تسلیم شدن بالا ببرم. من اصلاً برای از این‌جا به بعد زندگی چیزی یاد نگرفته بودم، چمته خالی تر از خالی بود. فقط دستور پخت‌ غذاهای رنگ و وارنگ، نحوه‌ی کار با ماشین لباسشویی یا اینکه چطوری آشغال...
  13. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    پخش و پراکنده شدن نور
  14. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام مرسی از زحماتت یک پارت جدید-118-"{}
  15. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    کیوان دستی به ریش‌هایی که تازه به بیرون سرک کشیده بودند، کشید. می‌فهمیدم که چه قدر احساس غرور می‌کرد، او متوجه نبود که گاهی نفهمیدن انتخابی بود. لیلا باهوش بود؛ اما برای گریختن از شرایط چاره‌ای جز حماقت نداشت. - دو ساعت اون تو با پسره چی می‌گفتی؟ وا بده کیوان، هر چیز دیگه‌ای هست بگو! لیلا مبهوت...
  16. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    بیست دقیقه از نشست سه نفره‌یمان بدون هیچ نتیجه‌ای گذشته بود. رها را دست زهره سپرده بودم و می‌ترسیدم که سر و صدای بچه‌ها مامان و بابا را عاصی کند. کیوان ذره‌ای به وجودِ ما اهمیت نمی‌داد، آرام و آسوده تیشرت سفید رنگی که زیر پیراهنش تاخورده بود، صاف کرد. - این یارو اصلا مالِ تجارتِ دختر و قاچاق این...
عقب
بالا پایین